دلتا

وبلاگ احمد پورنجاتی

برچسب مقاله (صفحه 1 از 5)

هزاردستان دوران “پسا رسانه”!

مگر همه ی مردم به پارک یا سینما یا کوهنوردی می روند؟! مگر همه روزنامه می خوانند؟ معلوم است که،نه!
حتی چه بسیار که به رادیو و تلویزیون هم توجه ندارند. اما واقعیت این است که احساس نیازو اشتیاق انسان به  برقرای”رابطه” با دیگران ،هر روز بیش از پیش فزونی گرفته و می گیرد.
به گمانم “شبکه های اجتماعی”در فضای به اصطلاح “مجازی” را می توان تا لحظه ی نگارش این نوشته، مورد توجه ترین، گسترده ترین،آسان ترین والبته تاثیرگذارترین “واسطه یا مدیا”ی ارتباطی انسان ها از آغاز پیدایی “انسان اجتماعی” تلقی کرد.
شتاب کم نظیر گسترش و نفوذ این شبکه ها چه در سطح و چه در ژرفای جامعه و از این ها مهم تر، قابلیت های “فرا رسانه ای” آن ها به مثابه پدیده ای چندوجهی که ویژگی های  چندین نهاد اجتماعی را یکجا دارد، رمز و راز “مهره ی مار” این شبکه هاست!
پسند من و شما باشد یا نباشد،”شبکه های اجتماعی” حریم سلطانی نهادهای گوناگون، از “خانواده تا محفل و حزب و رسانه و کارگاه و اداره و “تشریفات بوروکراتیک ساختار های سیاسی و نظم مستقر” و حتی  مکان های گذران اوقات فراغت  مردمان و از این دست” را،یا نادیده گرفته اند و وارد شده اند و یا دست در آغوش این ها شده اند و به نوعی همزیستی رسیده اند.
این ها که نوشته ام، نه در ستایش و نه در نکوهش بلکه تنها در توصیف واقعیتی به نام “شبکه های اجتماعی مجازی” است.همین!
البته همچون هر واقعیت نوپدید دیگر، در این باره نیز داوری های “گزافه گویانه” و رفتارها و واکنش های “واهمه گون” چیز عجیب و غریبی نیست.
چه آنان که  به شبکه های اجتماعی همچون “اسب راهوارانقلاب اجتماعی ” می نگرند و گاه پژواک صدای چند باره ی خویش را “فریاد فراگیر جامعه” می پندارند و چه آنان که دچار “فوبیای اژدهای از شیشه برون جسته ی شبکه های اجتماعی ” اند و نگران برافتادن ارزش ها و هنجارهای جامعه، هر دو گرفتار نوعی “چشم درد” اند!
این قلم،دستکم هفت،هشت سال است که کم یا بیش در فضای  برخی”شبکه های اجتماعی” حضور دارد. به ویژه در سال های اخیرکوشیده ام که این حضور به گونه ای کنشگرانه باشد.
انکار نمی کنم که همچون هر واقعیت نوپدید در زندگی دنیای مدرن، هم خوبی ها و نیز بدی هایی دارد. درست تر است که بگویم: هم قابلیت های سودمند و”فرصت آفرین” ،هم پیامدهایی از جنس “آسیب یا محدویت”!
اما به گمانم برآیند حضور در شبکه های اجتماعی ، هم از منظر سنجش شخصی و هم از زاویه ی نقش اجتماعی نه تنها مثبت و سودمند بلکه امری گریز ناپذیر است.
باورم این است که اگرحضور در شبکه های اجتماعی مجازی برای شهروندان عادی یک امرانتخابی واختیاری است، برای “گروه های مرجع” و نیز پژوهشگران و کنشگران اجتماعی و به ویژه برای دست اندر کاران سیاست و قدرت، یک ضرورت است.
متولیان اداره ی کشور، بیش از هر جای دیگر می توانند به “واقعیت بی نقاب یا کمتر ماسکه شده ی ذهنیت جامعه” پی ببرند.
خودم را می گویم:هیچگاه با شبکه های اجتماعی مجازی به مثابه”قبله یا امامباره یا مقتدا یا کتابخانه و مدرسه و حتی تریبون یا خلوتکده ی دلگشایی و غمگساری و ازین دست” رفتار نکرده ام و از دیگرانی نیز که در این شبکه حضور دارند،چنین انتظاری نداشته ام.
در نگاه من،”شبکه اجتماعی مجازی”چیزی شبیه “چند شنبه بازار”در سنت مبادله ی روستاهاست که اینک در سپهر “جهانشهر مدرن” جلوه گر می شود. هم جایی برای عرضه ی هرچه که هرکس دارد و دیگری آن را می خواهد و هم مجالی برای دیدار اجتماعی و پرس و جوی احوال یکدیگر و البته مبادله ی هم زمان “کالا و خدمت و خبر و کارت دعوت به عروسی و عزا”!
آنچه هنوز برای من نامفهوم و شگفت انگیز است، تکرار ناکام مواجهه ی سرد و یکسره بدگمان و “توطئه اندیش” و توانفرسای برخی اشخاص یا نهادهای رسمی با “شبکه های اجتماعی مجازی” است ،لابد به اتکای پاره ای صغرا، کبراها و نتیجه گیری ها ی منطق صوری!
داستان شبکه های اجتماعی را باید به شیوه ی چشم پزشکان، با نگاهی از موضع “شبکیه” بازخوانی کرد.
شبکیه یعنی “سپهر هرچه تصویر انسان از واقعیت های پیرامون”.
من، تا اطلاع بعدی، شبکه های اجتماعی را”هزار دستان دوران پسامدرن” می شناسم.

احمد پورنجاتی

۲۱/۱۰/۹۳

“مسؤولیت” رییس جمهوردر اجرای قانون اساسی ؛ “عصا”ی پدر بزرگ من!

اصل یکصد وسیزدهم قانون اساسی:
“پس از مقام رهبری ،رییس جمهورعالی ترین مقام رسمی کشور است و مسؤولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری که مستقیما به رهبری مربوط می شود، بر عهده دارد.”
این اصل ،هم  درنخستین متن قانون اساسی مصوب آبان ماه ۱۳۵۸ و هم در متن بازنگری شده ی قانون اساسی که در سال ۱۳۶۸ به تصویب رسید،آشکارا و بی ابهام هم جایگاه  ومنزلت حقوقی  و هم دو نقش  و مسؤولیت متفاوت رییس جمهور را در ساختار نظام مشخص کرده است.
اما نکته ی جالب این است که در این سی و چند سال که از تصویب قانون اساسی می گذرد، و به ویژه پس از بازنگری در برخی از اصول قانون اساسی ،هرگاه که سخن از “مسؤولیت رییس جمهور در اجرای قانون اساسی” به میان می آید، انگاری شاخک های حسی بخش های دیگری از ساختار نظام به شگفتی و تشکیک و حتی نفی و انکار،بر می جهد و موضوع دچار سقط جنین می شود!
البته ناگفته نماند که بختیارانه درهر دو برهه ی پیش و پس از بازنگری قانون اساسی، یکی در دوران ریاست جمهوری مقام رهبری کنونی و دیگری در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، هم در مقام عمل و هم در مقام نظر، این نقش و مسؤولیت رییس جمهور، فراتر از ریاست قوه ی مجریه به رسمیت شناخته شده است.
مورد نخست : در برهه ی پیش از بازنگری قانون اساسی ،خودداری رییس جمهور وقت از ابلاغ یک مصوبه ی مجلس -که به تایید شورای نگهبان نیز رسیده بود- به استناد همین اصل ۱۱۳و از موضع مسؤولیت اجرای قانون اساسی؛
مورد دوم : پس از بازنگری قانون اساسی ودر نخستین سال ریاست جمهوری سید محمد خاتمی و به پیشنهاد وی و موافقت و حمایت مقام رهبری برای تشکیل “هیات نظارت و پیگیری اجرای قانون اساسی” زیر نظررییس جمهور؛
خوشبختانه اسناد و گزارش فعالیت های هیات مذکور در باره ی تشخیص و تعیین موارد عدم اجرا یا نقض برخی از اصول قانون اساسی توسط هر سه قوه، به صورت مدون  و در قالب کتاب ،موجود است که نشان از ابلاغ و اخطار سید محمد خاتمی به دستگاه های مختلف در هر سه قوه دارد  و لابد نه از موضع ریاست قوه مجریه بلکه از موضع “رییس جمهورمسؤول اجرای قانون اساسی ” بوده است.

ادامه مطلب

شورای شهر؛ یا “انکوباتور” جنین نارس معطوف به قدرت سیاسی؟!

هفته نامه صدا

پیش بینی تشکیل شوراها در قانون اساسی را -حتی بدون توجه به گونه گونی بنیان های اندیشگی تصویب کنندگان آن- می توان یک تصمیم ارزشمند و زمان شناسانه برای نهادینه سازی مشارکت مدنی با رویکرد “جامعه ی مدرن”  قلمداد کرد.
البته به گمان من ، تاخیر نزدیک به بیست ساله در اجرای قانون شوراها، به خودی خود، نشانه ای آسیب شناسانه از یک “رنجوری فرهنگی” در ساختارسیاسی و قدرت از یک سو ،و روانشناسی و رفتار اجتماعی ایرانیان از سوی دیگر- یعنی هم در عرصه ی قدرت و هم در عرصه ی عمومی جامعه -است.
انگاری هر دو طرف قضیه – هم ساختار قدرت و هم مردم ،هرچند با انگیزه ها و دلایل متفاوت خاص خودشان – محاسبه گرانه یا آسان طلبانه – در همه ی آن سالها ،تعویق اجرای قانون شوراها را بر “درد سر”های التزام به مشارکت مدنی وکنش سازمان یافته ی اجتماعی در اداره ی امور شهر، ترجیح می داده اند!
اهتمام به اجرای قانون تشکیل شوراها در نخستین سال دولت برخاسته از “جنبش اصلاح طلبی”دوم خرداد هفتاد وشش را می توان چیزی شبیه یک “همزاد” در عرصه ی مدنی ارزیابی کرد،که در کنار آنچه در عرصه ی سیاست و تاسیس دولت اصلاح طلب در عرصه ی قدرت سیاسی رخ داد، متولد شد.
در این مجال قصد آن ندارم که به علل و عوامل “تاخیر تاریخی” تولد عرفی ترین و رایج ترین نوزاد “جامعه ی مدنی”در ساختار سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی یعنی شوراها بپردازم، یا به بیان آشکارتر و دقیق تر،اسراراین ” پیرزایی” را واگشایی کنم!
به هرحال برخورد کنشگرانه و جدی و اولویت داردولت اصلاحات برای تشکیل شوراها حکایت از رویکردی معطوف به  “جامعه ی مدنی” به مثابه تحقق یکی از مهم ترین شعارهای انتخاباتی اصلاح طلبان داشت.
البته مقصودم این نیست که رویکرد دولت آقای خاتمی برای تکوین و تقویت نهادهای مدنی و برکشیدن نقش جامعه ی مدنی در ساختار قدرت تنها و تنها به تاسیس شوراهای شهری محدود می شد اما به گواهی واقعیت های پیش رو، در همه ی این سال ها، هیچ نهاد مدنی دیگری – حتی بزرگ ترین تشکل های مردم نهاد صنفی یا اجتماعی-از گستره ی اجتماعی شوراها برخوردار نبوده اند. این گزاره به ویژه در باره ی “شورای شهر تهران” که موضوع اصلی این نوشته است، ملموس تر و حس کردنی تر است.
و لابد اینک وقت آن است که خواننده ی این نوشته بپرسد: ادامه مطلب

آزادی بیان؛ “زهدان” مشارکت اجتماعی!

هیچ نظام یا رژیم سیاسی در شرق و غرب عالم سراغ نداریم که آشکارا اعلام کند: “آزادی بیان ، ممنوع!”
چون،شرم آور است. همه پز “آزادی بیان” می دهند.
جالب است برخی رژیم ها نیز که در واقع “زندانبان شهروندان ” خویش اند و به دلیل ماهیت توتالیتر یا برخی ملاحظات ایدئولوژیک ، تا به حال حتی به گونه ای ریاکارانه حاضر نشده اند به برخی کنوانسیون ها از جمله “اعلامیه ی جهانی حقوق بشر” بپیوندند، همواره داعیه ی دفاع از “آزادی بیان ” داشته اند.
می دانید چرا؟ چون آزادی بیان نیز همچون آزادی نفس کشیدن، راه رفتن، دویدن ، خوابیدن و خندیدن و گریستن و هر کنش دیگری از این دست ، به واقع نه تنها یک حق یا اختیار بلکه همچون نشانه ای از زنده بودن انسان است.
فقط” انسان مرده ” ناگزیراز سکوت است،همچنان که نمی تواند تکان بخورد، نفس بکشد، اختیار ندارد بخندد و بخوابد و راه برود.یعنی کارش تمام است!
پس اگرقضیه به همین سادگی ست ، این همه واهمه و تخته بند سازی برای محدود کردن این حق طبیعی واخته کردن این کنش زیستی انسان ها برای چیست؟
آیا “آزادی بیان” در عرصه ی عمومی ،پدیده ای هراسناک و اغتشاش آفرین وبنیان برانداز است؟
پاسخ را از کدام سوی قضیه می جوییم، “جامعه گردانان” یا “مردمان”؟ هم آری و هم نه خواهد بود!  ادامه مطلب

“مطالبه محوری” مهم ترین شاخصه ی جامعه مدنی!

روزنامه شهروند

راست و بی تعارف، بشر در فرایند تاریخ میلیون ها ساله اش، وام دار یک ویژگی بزرگ و بسیار مهم است: “خواستن” حتی پیش از آن که به “توانستن” اندیشیده باشد! این البته چیزی بس فراتر از محرک های غریزی درقلمرو مشترک بیولوژیک انسان و دیگر جانوران است. خواستن های انسان بر خلاف دیگر جانوران عزیز! مرز و نهایت و چارچوب و خط قرمز بردار نبوده است ، دستکم تا اکنون!
این ویژگی “مطالبه گری” البته در فرایند  اجتماعی شدن انسان رشد و رونق روزافزونی پیدا کرده است . انگاری هرچه انسان بیشتر به خواسته هایش رسیده اشتهای دو چندان برای “خواستن ” های تازه در وجودش جوانه زده است و در این جاده ی بی انتها همه ی حواس خود را معطوف  چیزی کرده که به هر دلیل در جایگاه “خواسته اش” نشسته و سوژه ی مطالبه اش شده است.
اما  موضوع اصلی این نوشته کاوش انسان شناسانه در چند و چون “مطالبه محوری بشر”نیست.سخن در باره ی یکی از مهم ترین شاخصه های جامعه ی مدرن و به تعبیر دقیق تر، “جامعه ی مدنی” است که از زمان تولدش در مسقط الراس -یعنی در اروپای پس از رنسانس و نهضت روشنگری -چند صد سال بیشتر نمی گذرد. والبته می دانیم که هنوز در بخش های گسترده ای از جهان ، هنوز در بر پاشنه های دیگری می چرخد که شناخته شده ترینش “جامعه ی توده وار” است که ما به خوبی با آن آشناییم! پاردایم جامعه ی مدنی را به گمان من می توان در این گزاره خلاصه کرد: “مطالبه ی مسؤولانه ی شهروندان از دولت ها بر مدار قانون برخاسته از قرارداد یا اجماع  اجتماعی” یعنی چه؟ چهار عنصر این گزاره را برمی شمارم:  ادامه مطلب

زلف “سوگند جلاله رییس جمهور” و جامعه ی مدنی

هفته نامه صدا

بگذارید اهل فلسفه سال ها در باره  احتمال یا امکان و امتناع “برگشت پذیری گذشته ” با هم بحث کنند و سرانجام، خسته و عرق ریزان هریک بر نظر خویش پای بفشارند و به خانه برگردند، تا دیداری  و گفت و شنودی دیگر!
محل مناقشه چیست؟
این نگرش هراکلیتوسی که به لحاظ هستی شناسی، ذات و نهاد جهان- رودخانه وار- نا آرام است و هر لحظه همه چیز در تغییر و هیچ چیزدر  “اکنون “همان نیست که “پیشا اکنون” و بنابراین از اساس، بازگشت به گذشته از جنس محالات منطقی ست، چه مقبول عام باشد یا همچنان موضوع بحث و جدل فیلسوفان، چندان به کار”درد دندان” این زمانی من و ما نمی آید!
واقعیت اما نشان از این دارد که جز عمر – بخوانید مجال متعین در سپهربیولوژی تک تک انسان ها- که هرگز بر نمی گردد و تکرار نمی شود، همواره صدای پای احتمال و امکان بازگشت و تکرار همه چیزهرچند در نقاب و پوشش و قد و قواره ی متفاوت ،بیخ گوش “انسان اجتماعی” است!  ادامه مطلب

“بی شناسنامه ها”؛ چالش جامعه ی مدنی!

ماهنامه سخن ما، تیرماه 1393  به گمانم می توان مهم ترین دستاورد و در عین حال ویژگی جامعه ی مدرن را، تبدیل و تحول”شخص” به “شخصیت” و گذار از “فرد بی شناسنامه” به “شهروند با شناسنامه” قلمداد کرد. آغازو تاسیس ثبت احوال و همه گیر شدن صدور شناسنامه،به واقع یکی ازمام ترین نشانه های فرایند تکوین “هویت اجتماعی” در جامعه است. پر بی راه نبوده که پیشترها به جای شناسنامه از واژه ی “سجل” استفاده می شد که  بار معنایی اش “گواهی و امضا و تایید” است. انگاری تنها از رهگذر همین شناسه یابی و تایید هویت هر فرد در جامعه ی مدرن است که نه تنها شهروندی افراد یک ملت ، با همه ی حقوق و تکالیفی که در پی دارد، بلکه اصل موجودیت آنان نیزبه رسمیت شناخته می شود. انسان بی شناسنامه گویی هنوزیا متولد نشده یا مرده است!  ادامه مطلب

اندر حکایت «افتادن دوهزاری» روزنامه «شرق»!

به مناسبت انتشار دوهزارمین شماره روزنامه شرق

«شرق» واژه‌ای است که نمی‌دانم چرا، اما همین جوری به چشم آدم برق می‌اندازد و به دل، فاز می‌دهد به قول پسرم! رمانتیک نمی‌نویسم اما لحظه‌ای روی «شرق» درنگ کنید: احساس درخشش و گرما و آغاز و آفتاب نمی‌کنید؟ 11سال! انگاری همین دیروز بود. «شرق» روی دکه‌ها. بی‌گزافه می‌گویم که «شرق» همچون برادر بزرگش «همشهری» آغاز برهه تازه و متفاوتی در عرصه روزنامه‌نگاری ایران بود. اگر می‌توانیم تحول روزنامه‌نگاری پس از انقلاب را به دو دوره «پیش و پس» از انتشار «همشهری» تقسیم کنیم، به همان مقیاس می‌توان انتشار «شرق» را آغاز برهه‌ای تازه و متفاوت در طعم و تنوع و شکل و شمایل و بسته‌بندی روزنامه ایرانی به‌شمار آورد. روزگاری «محمد قوچانی» نخستین سردبیر و به واقع مولف «شرق»، به‌درستی از «تئوری بقا» گفته بود و لابد مقصودش این بود که: تا می‌شود نباید به جوانمرگی روزنامه مجال داد.  ادامه مطلب

“شفیره” ای که باید “پروانه” شود!

سال نود و دو ، سال  عجیب ومهمی بود.مهم تر از بسیاری سال ها!
به  گمانم خیلی بیش از یک سال به درازا کشید.همواره این چنین است که زمان های انتظار بسی طولانی و دلهره آورند.
ا سال نود و دو اما سرشاربود از دغدغه های مبهم و واهمه های بی نام ونشان و نوعی بیم و دلواپسی و انتظار!من می گویم سال نود و دو ، نه چهار فصل که تنها دو فصل داشت: “زمستان سالخورده و لجوج” و “بهار نو رس و ترد”!
چه زمستانی ! یادمان نخواهد رفت ،هرگز، هرگز.که در آن هشت سال کابوس ملت و خوابگردی دولت ، از همه جای این مرزبوم صدای دندان قروچه  در گوش سرنوشت ایران چه جولان ها که نمی داد!
آغاز سال نود و دو ، گمان ندارم جز اندکی -آن هم نه به اتکای توصیف و تحلیل واقعیت های موجود و پیش بینی چشم اندازی امید بخش ، بلکه بیشتر برای  بیان آرزوهاشان-هیچ کس حتی اندک احتمالی برای جابجایی ریل های قطارسرمست “جبهه ی اصولگرا” نمی داد.
اما شد آنچه شد.
در این مجال قصد روایت و یادآوری  دگردیسی معنادار کنش سیاسی مردم ایران را ندارم که درست در وضعیتی که  “انفعال و سرخوردگی وبی عملی”  میوه ی تلخ اما بدیهی احساس ناکامی و بی فایده گی به حساب می آمد، زمستان را برآشفتند!  ادامه مطلب

“خشکسالی و دروغ “؛ پژواک واقعیت یا برداشتن چسب زخم؟!

هنر نمایش به باورمن چیزی شبیه “صور اسرافیل” است . البته نه در جهان اسطوره بلکه در واقعیت رابطه ی تماشاگر و آنچه بر صحنه می گذرد! اگر با خواباندن آدم ها در “هیپنوتیزم” واگویی حقیقت پنهان در ناخودآگاه آنان امکان پذیر می شود ، در تاتر با بیدارکردن ما یعنی تماشاگران ، با مهارتی ستودنی و گاه شگفت انگیز ، پنهانی های لایه لایه ی شخصیت حقیقی مان را با همه ی کرامت یا کراهت آن ، به رخ مبارک مان می کشند.

درهمنشینی با تاتر بیش از هر هنر دیگر، خواه موسیقی یا حتی سینما، مجال واکاوی عریان “شخصیت پنهان ” تماشاگر فراهم می شود.
مجالی دژگونه که ناخودآگاه تماشاگر را هیچ یارای کژتابی و گریز و پس و پیش نیست برای رونمایی !
از این نظرگاه تفاوت چندانی ندارد که سوژه ی نمایش یک مساله ی فردی باشد ( روانشناختی) یا یک موضوع اجتماعی( جامعه شناختی)
تاتر کار خودش را بلد است : رادیوگرافی !
این که تماشاگر از مشاهده ی واقعیت بی نقاب اندرون خویش ( فرد یا جامعه) چه احساسی پیدا می کند؟ سرشار از لذت و سرخوشی و غرور می شود یا از شرمساری سرش را لابلای پاهایش پنهان می کند، به خودش مربوط است.  ادامه مطلب

نوشته های قدیمی تر

دلتا © 1386 تا ۱۴۰۲ احمد پورنجاتی | کلیه حقوق محفوظ است. | نقل مطالب با ذکر منبع و بدون ویرایش آزاد می باشد.

| بالا ↑