دلتا

وبلاگ احمد پورنجاتی

برچسب شعر

“شاملو”،چکامه ی “درد مشترک” ما!

ده سال مانده به تولد من.24 تیرماه 1323. رشت،بازداشتگاه سیاسی شوروی:

“ای وطن؛
ای جان وطن!

افسوس که هیچکدام از این زیبایی ها نتوانست آن چنانکه باید به روح من شادی بخشد و دل مرا به رقص آورد.ای کاش هزار و یک جان داشتم،هزارجان به فدای تو می کردم، و یک جان برای خویش نگه می داشتم تا دورنمای فداکاری های خود را ببینم و از شعف نعره برکشم و شادمانی کنم!”

احمد شاملو،هنوز بیست ساله نبود که این ها را نوشت و من هنوز متولد نشده بودم. پس لابد سرشت نسل من در کارگاه کوزه گر زمانه ای قوام آمد که آب و خاکش حسرت و خون و آوازخنیاگرش،عشق وطن و امید بامداد بوده است.

این، نخستین رمز و رازآفرینش پیوند “من “؟ نه! “نسل من” ،با کسی ست که “خلق هر شعر را یک حادثه می دانست که البته زمان و مکان، سبب ساز آن است”  ادامه مطلب

نقاب مرگ

درد”می کنم” ، از بس”تیر” می کشد ،

کماندار از پس پشت تپه ی خرگوش!

کاش سرک نمی کشید

– دیدمش –

بر بالینم می آید؟

…پیش از “نقاب مرگ”! … کاش…

تقدیم به عاشورائیان آزاده، رهپویان جنبش سبز

زیر بار ستم نمی کنم زندگی                   جان فدا می کنم در ره آزادگی

این پیام از حسین

می رسد دم به دم

ننگ و ذلّت بود

زندگی با ستم

زنده بادا حسین                                  مرده بادا یزید  ادامه مطلب

یک شاخ گل

شهریور ۱۳۸۸

تقدیم به:

عزیزان دربند ،

کوشندگان عرصه آگاهی ،

آزادی ،

اصلاحات ،

و به ویژه

به روزنامه نگاران

که مشعل داران راه حقیقت اند:

بیش ار هزار بار

بانگ درای قافله آفتاب را

مشت درشت راهزن شب

شکسته است

از پشت میله های قفس

من به این امید

تنها به این امید

نفس می کشم هنوز

کزعمق این سیاهی جانکاه

ناگهان

فریاد سردهم به جهان،

شب شکسته است.

‹‹ فریدون مشیری ››

حکایت مردی که «نه» می گفت

 متن سخنرانی در خانه هنرمندان – ۱۰/۱۱/۸۷

بود در کشور افسانه کسی

شهره در، نه، گفتن؛

نام می خواهی؟

نه

کام می جویی؟

نه

تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر؟

نه

مذهب ما را می دانی؟

نه

خط ما می خوانی آیا؟

نه ادامه مطلب

آجیل شب یلدا

شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

آذر ۱۳۸۷

اینک شب!

شب من ،

شب تو ،

شب ما ،

ای شیرین ترین لحظه های انس!

 “یلدا”

    سوگند به مهر ،

        به ماه ،

         به مهربانی نگاه ،

            به دلواپسی آه!

“سپیده” سر خواهد زد.

شب یلدا مبارک

آتش فتنه

از من چه می خواهی تو ای ، باد خزان گلشنم

چون کفتری آزرده دل از بام تو پر می زنم
من می روم تا اوج غم
بی واهمه از بیش و کم
یادت مرا چون اخگری
سوزد چنان چوب تری
از دود من غوغا شود
هفت آسمان شیدا شود
افسون کفر زلف تو، باطل نمی گردد چرا؟
محراب طاق ابرویت چون قبله می ماند مرا
ای شور شیرین کار من
دیگر مگو با من سخن  ادامه مطلب

نماز شب

ما کجا بودیم آن شب ، مست لایعقل،
بی حضور هیچ تن پوشی!
بی رقیب کمترین چشمی،
و استنطاق هر گوشی!
مردمان بازیچه ی مرگی به نام زندگی بودند،
با بساط خویشتن مشغول،
یا فروخفته به خوابی چند،
کودکانه ، ناز و خرگوشی!  ادامه مطلب

دلتا © 1386 تا ۱۴۰۲ احمد پورنجاتی | کلیه حقوق محفوظ است. | نقل مطالب با ذکر منبع و بدون ویرایش آزاد می باشد.

| بالا ↑