مسیحانه بود،نگاهت
آن گاه که،
لاشه ی سگی مرده را،
به تماشا ایستادی
با حواریان
که دستارهاشان را
سپر کرده بودند
پیشاپیش دماغ ها
-از بوی عفن لاشه-
و تو،
نادیده گرفتی
آن همه بوی عفونت مرگ را
زبان به ستایش گشودی
به رغم حواریان:
“دندان هایش،چه سپید،چه صدف گونه”!
سپید بود نگاهت،
مسیحانه!

زمستان ۹۰

*مسیح با حواریان از کوچه ای می گذشت. ناگهان بوی عفن لاشه ی مرده سگی توجه آنان را به خود جلب کرد. بینی هاشان را گرفتند ازنفرت. مسیح،نزدیک شد. دندان های سپید سگ مرده را اشاره رفت به شگفتی و تحسین: چه دندان هایی به سپیدی همچون صدف!