دلتا

وبلاگ احمد پورنجاتی

برچسب روزنامه

سررسید بیش از کتاب “کاربرد” دارد، به یک شرط البته!

روزنامه شرق
هر آدم عاقلی می داند که کتاب،یک “موجود عجیب الخلقه” ی بی مصرف و پرافاده ایست که نگو و نپرس٫تنها کاربردی که دارد این است که به درد خواندن می خورد و چیزی فهمیدن.همین! مهم نیست که با چه انگیزه ای و برای چه نتیجه ای. مهم این است که کتاب،خواهی نخواهی و معمولا بدون اجازه وهماهنگی  خواننده اش،کارهایی با آدم می کند که گاه کلی بر سرنوشت بشریت تاثیر می گذارد و نکته ی جالب قضیه اینجاست که این موجود “آب زیرکاه”،اصلا و ابدا به روی خودش هم نمی آورد که چه بلایی به سر آدم ها آورده در طول تاریخ و عرض جغرافیا!
کم بلایی نیست، افزایش فهم و آگاهی و بالارفتن شاخک های حسی و پایین آمدن آستانه ی تحریک وکنجکاوی انسان در برابر آنچه دور و برش می گذرد.کاری می کند این “مظلوم نما”- کتاب که آدم،تبدیل می شود به یک فضولباشی.که تا از ته و توی هرچیزی سر در نیاورد ول کن ماجرا نیست!
با این وصف،خودش را با هزار ادا و اطوار،در پوشش “رمان و شعر و ادبیات و دانش و فلسفه و آداب واخلاق اجتماعی و مدنی و هزارنقش دیگر”، در دل انسان جا می زند به عنوان “یارمهربان”!
کاربرد دیگری جز این مزاحمت ها که اشاره کردم ندارد،”کتاب”. نه می شود از آن به عنوان چرکنویس( یا پیش نویس) استفاده کرد،نه  حتی قد و قواره اش به درد خمیر کردن و مقواسازی می خورد.(مگر مشمول لطف سانسور شده باشد) و نه حتی می توان روی هم گذاشت و به جای چارپایه از آن استفاده کرد یا برای سرگرمی نونهالان شیطون، جلوی آنان گذاشت که با مداد رنگی، خط خطی اش کنند تا مادر به کارش برسد.
از همه مهم تر این که هیچ خاصیتی برای”هدیه دادن” ندارد.کتاب هم شد “کادو”؟! به جای ایجاد حس سپاسگزاری و خرسندی در وجود مبارک آن کس که هدیه اش می گیرد،ایجاد انزجار می کند. آنتی پاتیک است. بی خود نیست که بیشتر مردم، به ویژه مشتریان بنگاه های اقتصادی و مؤسسات و شرکت ها وحتی برخی مدیران و کارکنان نهادهای عمومی به جای کتاب، “سررسید”هدیه می دهند که هم خیلی “وزین” است هم بسیارسودمند و به ویژه تو دل برو هم هست. از همه مهمم تر این که نه تولید و نه مصرف”سر رسید” نیاز به حتی یک نخود “فسفر یا هرگونه ماده ی گرانقیمت” ندارد.
پس،زنده باد “سررسید”!
من به عنوان یک دریافت کننده ی حرفه ای و معتاد به “سررسید” که هر سال، یکی دو ماه مانده به نوروز،چندین سررسید از اینجا و آنجا برایم هدیه می فرستند و از شما چه پنهان عزا می گیرم که با این موجودات نجیب،چه کنم که دوستان ارسال کننده به تریج قبایشان برنخورد،فروتنانه از همه ی “عزیزان سررسید هدیه کن”،خواهش می کنم همچنان به همین شیوه ادامه دهند ویک وقت دچار انحراف به راست و چپ نشوند که به جای سررسید، کتاب هدیه بدهند.البته، به یک شرط:
ذره ای احساس مسؤولیت یا دغدغه  برای افزایش آگاهی و اعتلای فرهنگ جامعه ایران به وجود مبارکشان راه ندهند! مرسی
احمد پورنجاتی

۴/۱۰/۹۳

“آقای دولت”؛لطفا،فقط “دولت” باش!

سالنامه ۹۳ شرق

 

این انتظاری بزرگ و سخت و ناشدنی نیست. به گمان من یکی از مهم ترین ریشه های ناکارآمدی و بی فرجامی و ناکامی دولت ها در کشور ما، این بوده که ترجیح داده اند به جای اکتفا به “دولت”بودن، سرگرم  نقش آفرینی و دخالت و بازیگوشی در عرصه های دیگری شوند که ارتباط به “دولت بودن” ندارد!
از این رو،بخش مهمی از ظرفیت های قانونی در اختیار آنان برای اجرای وظایف و نیز بهره گیری از اختیارات و حقوق دولت در راستای پاسخگویی به انتظارات اجتماعی،به حاشیه رانده شده و دم بریده و نیمه کاره باقی مانده است.
دوران محمود احمدی نژاد برهه ی اوج این دگردیسی بود ،که به گمان من، حتی  زمینه های رخنه و گسترش فساد سیستماتیک را در ساختار و بدنه ی دولت نیز فراهم کرد.
من به عنوان یک شهروند ایرانی از آقای رییس جمهور انتظار دارم راهبرد و رویکرد اساسی خود را در سال ۹۴ بر محور “دولت تمام عیار” و نه چیز دیگر،قرار دهد. یعنی “دولت” ،نه نقش ملت(جامعه ی مدنی) و نه نقش “کنشگران سیاسی” یا روشنفکران را ایفا کند. و البته تمام همت خود را روانه ی هدف مهم بهره گیری کامل از اختیارات قانونی برای انجام همه ی وظایف قانونی اش کند که متاسفانه در مواردی  مهم، دچار دست اندازی دیگر بخش ها و نهادها و کانون های قدرت خارج از دولت شده است. تردید ندارم که دنبال کردن چنین رویکردی گره گشای بسیاری از چالش های موجود خواهد شد. “دولت” برخلاف برخی برداشت های نادرست، ازقدرت و امکانت قانونی بسیار زیادی برخوردار است،به شرط آن که: فقط “دولت” باشد!

سندرم ایرانی” امتناع از نمی دانم”!

روزنامه شرق

 

بارها هنگام رانندگی در جستجوی نشانی خیابان و کوچه ای،از عابری پرسیده ام: ببخشید.فلان خیابان از کجا باید بروم؟ و بی درنگ با قیافه ای شبیه “گوگل مپ” پاسخ گرفته ام: مستقیم. جلوتر باید باشد! و من پس از چند کیلومتر رانندگی مستقیم- جلوتر،تازه متوجه شده ام که اصلا فلان خیابان را عوضی رفته ام و آن جناب عابر نیز مرا دنبال نخود سیاه فرستاده .نه از روی عمد و غرض.بلکه به خاطر ابتلا به یک مرض که من “سندرم ایرانی امتناع از نمی دانم” می ناممش!
“نمی دانم”به گمان من یکی از “ارزشمند ترین” واژه های مهجور و کمیاب در فرهنگ ارتباطی بسیاری ازما ایرانیان است. شگفت آن که تفاوت چندانی میان شهروند عادی و دانش آموخته و روشنفکر و روحانی و کنشگر سیاسی و مقام دولتی نیز وجود ندارد. همه مان انگاری اهل “همه دان”یم.از سیر تا پیاز،از تحلیل علل و عوامل سقوط قیمت جهانی نفت تا دلایل شکست تیم ملی فوتبال در فلان مسابقه و تا عوارض جانبی مصرف ژلوفن و حتی گاه تا خصوصی ترین مسائل حریم خانوادگی فلان چهره ی سرشناس را فروگذار نمی کنیم حتی اگر شده به  یاری آسمان ریسمان برخی شنیده ها و خوانده های پراکنده و چاشنی گمانه های ذهنی شخص شخیص خودمان. مهم این است که هیچ پرسشی را بی پاسخ نگذاریم و زبانم لال،ناگزیر نشویم که بگوییم: در این باره،چیزی نمی دانم!
به یاد دارم سال هشتاد و دو،در دیداری که به عنوان رییس کمیسیون فرهنگی مجلس ششم با وزیر فرهنگ و هنر دولت فدرال آلمان داشتم در باره ی زمینه های همکاری فرهنگی و هنری دو کشور مذاکره می کردیم و من با اشاره به پیشینه ی موسیقی کلاسیک آلمان و نیز موسیقی سنتی و دستگاهی ایران  از او پرسیدم: نظرتان در باره ی امضای یک توافقنامه ی همکاری برای ارتباط و آشنایی و معرفی موسیقی دو کشور به یکدیگر چیست؟ پاسخ داد: من در زمینه ی موسیقی تخصصی ندارم. در آلمان هر ایالت جداگانه تصمیم می گیرد. من نمی توانم برای همه ی ایالت ها تصمیم بگیرم.پیشنهاد کرد که با مقامات ایالت “وایمار”گفتگو کنیم.
در همان جلسه،ناخودآگاه به یاد اظهار نظر های “ذولفنون مابانه”ی بسیاری از مقامات و مسؤولان ایرانی افتادم که هر روز در رسانه ها و همایش هاشان در باره ی همه چیز”فضل فروشی” می کنند جز در باره ی آنچه که به قلمروی وظیفه شان مربوط است. شلم شوربای شگفت انگیزیست به واقع! فرمانده یک نهاد شبه نظامی در باره سیاست خارجی چنان سخن می گوید که انگاری فارغ التحصیل دوره ی دکتری سیاست بین الملل دارد و بیست سال سابقه ی دیپلماتیک! فلان روحانی که به اعتراف خودش هیچ فیلم سینمایی جز “محمد رسول الله” را در سال ۵۸ ندیده چنان در باره ی سینما و تآتر نظر می دهد که …نمونه ها به قدری زیاد است که این ویژگی بیمار گونه به نوعی “هنجاراجتماعی” تبدیل شده است.
اکنون نوبت آن است که در این معرکه یا چالش به حساب “مرغ عزا و عروسی “برسم. زورمان که به اهالی قدرت و سیاست و روشنفکران و روحانیان و صاحب نظران حرفه ای “همه چیز دان” نمی رسد. پس،به سیاق مآلوف به سراغ اصحاب رسانه می روم که از خودمانند!
امان از این خبرنگاران که برخی شان چه نقش مهم و سهم بزرگی دارند در ابتلای”ما و دیگران” به سندرم ایرانی “امتناع از نمی دانم”! پرسش و مصاحبه در باره ی هر موضوع با هرکس که تنها دو ویژگی داشته باشد:۱- به هر دلیل، برای افکار عمومی شناخته شده  باشد.۲-حاضر به اظهار نظر وگفتگو باشد.همین.
جالب است که اگر در پاسخ برخی خبرنگاران عزیز در باره ی موضوعی که یا در تخصص تو نیست یا دستکم اطلاعات به هنگام از آن نداری،بگویی: نظری ندارم. دلخور می شوند . من خود بارها با این مساله مواجه بوده ام.
نمی دانم.چه بسا این عادت بیمارگونه که  “سندرم امتناع از نمی دانم “خوانده ام در این وانفسای مشکلات گوناگون جامعه،از نظر برخی چندان مهم نباشد اما به گمان من اگر قرار باشد با جلوه های گوناگون “جرثومه ی دروغ” مبارزه کنیم، اگر قرار باشد هرکس در برابر سخن یا اظهار نظری که می کند،پاسخگو باشد، اگر قرار باشد هر چیز در جای خودش قرار گیرد، می بایست واژه ی “نمی دانم” کاربست گستره تر و افتخار آمیز تری پیدا کند.نمی دانم. شاید!
احمد پورنجاتی

۴/بهمن/۹۳

دلتا © 1386 تا ۱۴۰۲ احمد پورنجاتی | کلیه حقوق محفوظ است. | نقل مطالب با ذکر منبع و بدون ویرایش آزاد می باشد.

| بالا ↑