ده سال مانده به تولد من.24 تیرماه 1323. رشت،بازداشتگاه سیاسی شوروی:
“ای وطن؛
ای جان وطن!
افسوس که هیچکدام از این زیبایی ها نتوانست آن چنانکه باید به روح من شادی بخشد و دل مرا به رقص آورد.ای کاش هزار و یک جان داشتم،هزارجان به فدای تو می کردم، و یک جان برای خویش نگه می داشتم تا دورنمای فداکاری های خود را ببینم و از شعف نعره برکشم و شادمانی کنم!”
احمد شاملو،هنوز بیست ساله نبود که این ها را نوشت و من هنوز متولد نشده بودم. پس لابد سرشت نسل من در کارگاه کوزه گر زمانه ای قوام آمد که آب و خاکش حسرت و خون و آوازخنیاگرش،عشق وطن و امید بامداد بوده است.
این، نخستین رمز و رازآفرینش پیوند “من “؟ نه! “نسل من” ،با کسی ست که “خلق هر شعر را یک حادثه می دانست که البته زمان و مکان، سبب ساز آن است” ادامه مطلب
آخرین دیدگاهها