دلتا

وبلاگ احمد پورنجاتی

برچسب تحلیلی (صفحه 1 از 4)

شورای شهر؛ یا “انکوباتور” جنین نارس معطوف به قدرت سیاسی؟!

هفته نامه صدا

پیش بینی تشکیل شوراها در قانون اساسی را -حتی بدون توجه به گونه گونی بنیان های اندیشگی تصویب کنندگان آن- می توان یک تصمیم ارزشمند و زمان شناسانه برای نهادینه سازی مشارکت مدنی با رویکرد “جامعه ی مدرن”  قلمداد کرد.
البته به گمان من ، تاخیر نزدیک به بیست ساله در اجرای قانون شوراها، به خودی خود، نشانه ای آسیب شناسانه از یک “رنجوری فرهنگی” در ساختارسیاسی و قدرت از یک سو ،و روانشناسی و رفتار اجتماعی ایرانیان از سوی دیگر- یعنی هم در عرصه ی قدرت و هم در عرصه ی عمومی جامعه -است.
انگاری هر دو طرف قضیه – هم ساختار قدرت و هم مردم ،هرچند با انگیزه ها و دلایل متفاوت خاص خودشان – محاسبه گرانه یا آسان طلبانه – در همه ی آن سالها ،تعویق اجرای قانون شوراها را بر “درد سر”های التزام به مشارکت مدنی وکنش سازمان یافته ی اجتماعی در اداره ی امور شهر، ترجیح می داده اند!
اهتمام به اجرای قانون تشکیل شوراها در نخستین سال دولت برخاسته از “جنبش اصلاح طلبی”دوم خرداد هفتاد وشش را می توان چیزی شبیه یک “همزاد” در عرصه ی مدنی ارزیابی کرد،که در کنار آنچه در عرصه ی سیاست و تاسیس دولت اصلاح طلب در عرصه ی قدرت سیاسی رخ داد، متولد شد.
در این مجال قصد آن ندارم که به علل و عوامل “تاخیر تاریخی” تولد عرفی ترین و رایج ترین نوزاد “جامعه ی مدنی”در ساختار سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی یعنی شوراها بپردازم، یا به بیان آشکارتر و دقیق تر،اسراراین ” پیرزایی” را واگشایی کنم!
به هرحال برخورد کنشگرانه و جدی و اولویت داردولت اصلاحات برای تشکیل شوراها حکایت از رویکردی معطوف به  “جامعه ی مدنی” به مثابه تحقق یکی از مهم ترین شعارهای انتخاباتی اصلاح طلبان داشت.
البته مقصودم این نیست که رویکرد دولت آقای خاتمی برای تکوین و تقویت نهادهای مدنی و برکشیدن نقش جامعه ی مدنی در ساختار قدرت تنها و تنها به تاسیس شوراهای شهری محدود می شد اما به گواهی واقعیت های پیش رو، در همه ی این سال ها، هیچ نهاد مدنی دیگری – حتی بزرگ ترین تشکل های مردم نهاد صنفی یا اجتماعی-از گستره ی اجتماعی شوراها برخوردار نبوده اند. این گزاره به ویژه در باره ی “شورای شهر تهران” که موضوع اصلی این نوشته است، ملموس تر و حس کردنی تر است.
و لابد اینک وقت آن است که خواننده ی این نوشته بپرسد: ادامه مطلب

آزادی بیان؛ “زهدان” مشارکت اجتماعی!

هیچ نظام یا رژیم سیاسی در شرق و غرب عالم سراغ نداریم که آشکارا اعلام کند: “آزادی بیان ، ممنوع!”
چون،شرم آور است. همه پز “آزادی بیان” می دهند.
جالب است برخی رژیم ها نیز که در واقع “زندانبان شهروندان ” خویش اند و به دلیل ماهیت توتالیتر یا برخی ملاحظات ایدئولوژیک ، تا به حال حتی به گونه ای ریاکارانه حاضر نشده اند به برخی کنوانسیون ها از جمله “اعلامیه ی جهانی حقوق بشر” بپیوندند، همواره داعیه ی دفاع از “آزادی بیان ” داشته اند.
می دانید چرا؟ چون آزادی بیان نیز همچون آزادی نفس کشیدن، راه رفتن، دویدن ، خوابیدن و خندیدن و گریستن و هر کنش دیگری از این دست ، به واقع نه تنها یک حق یا اختیار بلکه همچون نشانه ای از زنده بودن انسان است.
فقط” انسان مرده ” ناگزیراز سکوت است،همچنان که نمی تواند تکان بخورد، نفس بکشد، اختیار ندارد بخندد و بخوابد و راه برود.یعنی کارش تمام است!
پس اگرقضیه به همین سادگی ست ، این همه واهمه و تخته بند سازی برای محدود کردن این حق طبیعی واخته کردن این کنش زیستی انسان ها برای چیست؟
آیا “آزادی بیان” در عرصه ی عمومی ،پدیده ای هراسناک و اغتشاش آفرین وبنیان برانداز است؟
پاسخ را از کدام سوی قضیه می جوییم، “جامعه گردانان” یا “مردمان”؟ هم آری و هم نه خواهد بود!  ادامه مطلب

“ترس” یا “بی خیالی”؟

برای من هیچ جای شگفتی نیست ، آن گاه که در پاره ای نوشته ها و خاطره گویی های وابستگان و دست اندر کاران رژیم محمدرضا پهلوی ، یکی از مهم ترین پایه های استواری حکومت را دستکم پس از کودتای 28 مرداد 32 ، “احساس اقتدار ” و ضربه ناپذیری آن رژیم در دهنن و زبان مردم می دانند و ” ترس ” عمومی از قدرت امنیتی رژیم را ، همچون یک سپر حفاظتی در برابر هر گونه آسیب سیاسی ، به ویژه در قلمرو اساس حکومت و سلطنت مدنظر قرار می دهند .
که البته برای توجیه و تحلیل فروپاشی رژیم نیز ، واگرایی نسنجیده و دست و دل بازی نابخردانه ی شاه و اطرافیان پخمه ی او را درواپسین ماه های پیش از سقوط با نادیده گرفتن و تضعیف همین ” احساس اقتدار و ترس ” نهادینه شده از ” دستگاه امنیتی رژیم شاهنشاهی ” ، به مثابه مهم ترین عامل معرفی می کنند .
شاهد مثال هم دارند : سرکوب حرکت قیام گونه ی 15 خرداد 42 و برخورد قاطع و بی اما و اگر با همه ی فعالیت های سازمان یافته ی آشکار و پنهان سیاسی و نظامی و چریکی ضد رژیم و نابودی یا از هم گسیختگی آنها ، که نه تنها چندان بار منفی و نفرت انگیزی در میان توده ی مردم نداشته ، بلکه ” اقتدار و آسیب ناپذیری ” رژیم و البته نوعی ” هراس آفرینی سودمند ” را در ناخودآگاه جامعه نهادینه کرده است.  ادامه مطلب

در جستجوی ” هویت گمشده “!

هیچ چیز به اندازه ی بی حسی یا بی اعتنایی به این پرسش که : “من کیستم ؟” ، نمی تواند نشانه ی آشکار پوکی استخوان “هویت ملی ” باشد .
تفاوتی هم  ندارد که پشت چشم نازک کنیم و شانه هامان را بالا بیندازیم که یعنی  : یکی می مرد ز درد بی نوایی / تو می گویی فلان زردک می خواهی ؟!
و به بیان بی تعارف تر : ما آن قدر لنگی داریم که  حالا حالا ها نوبت به این پرسش های فیلسوف مابانه نمی رسد! و یا برعکس ، از آن سوی بام بلغزیم
که : تمام شد و رفت . پس ، بی خیال !
این احساس خاردار و گزنده ایست که مدتهاست دستکم گریبان مرا چسبیده و رها نمی کند که : “هویت من ، کو ؟! ”
به گمانم اگر بخشی از آن غیرت و حساسیت آیینی – عرفی یا عشیره ای و به اصطلاح ، اخلاقی که در باره ی بکارت زنانگی در جامعه ی ما و به ویژه
نزد ” ارزشمداران سنت ” وجود داشته و دارد ، در باره ی ” هویت انسانی یک ملت نیز وجود می داشت ، آنگاه دردناکی و اندوهباری  “ازاله ی بکارت هویت ”
ملموس تر می شد.  ادامه مطلب

اصلاح طلبی، نه به ” همه یا هیچ “!

من ، چون تجربه ی عینی و ملموس مهاجر زیستی در بیرون از کشور را ندارم ، به ناچار از زاویه ی نگاه یک ایرانی داخل سخن می گویم . به باورم انتخابات ، هنوز و همچنان در پس زمینه ی افکار عمومی ایرانیان ، چیزی ناچیز و بی اهمیت و نادیده انگاشتنی نیست . گمان ندارم  حتی آنان که از آغاز انقلاب با ساختار سیاسی  کنونی مخالف بوده اند  یا بعد ها به هر دلیل به این اردوگاه  پیوسته اند ،نیز با همه ی کوشش برای وانمود کردن بی اعتنایی به انتخابات ، به ویژه برای ریاست جمهوری ، تا کنون از این ” سوژه ی وسوسه انگیز ” دست و دل شسته باشند ! البته مهم است که در مجالی فراخ تر به واکاوی و علت یابی  این ” نقش مهره ی مار ” که انگاری در برهه ی انتخابات همه را -ازبرانداز تا اصلاح طلب و محافظه کار و جناح حاکم -از  سوراخ و خلوت بیرون می کشد ، بپردازیم اما واقعیت را که نمی توان نادیده گرفت که به رغم همه ی چالش ها و قهر و اردوکشی ها و بگیر و ببند و حصر و  غث و ثمین و  یسار و یمین کردن ها ، اینک در آشکار و پنهان عرصه ی سیاسی کشور ، همه _ از غالب و مغلوب  یا فاعل بالاختیار و مفعول بالاضطرار – در تب و تاب اند برای عرضه اندام و وزن کشی سیاسی و زیارت آستان قدرت . فارغ از انگیزه و نیت ، که هرکس روی تابلوی تبلیغاتی اش می نگارد. والله اعلم ! ادامه مطلب

تولد گل شمعدانی

هفته نامه چلچراغ

مگر چقدر طول کشید، از وقتی که دست  چپ و راست خودم را شناختم و نخستین واژه های کودکانه را _ هرچند نصفه نیمه و کژ و کوژ _ بر زبان آوردم که: ” دستمو بگیر، بابا “!
و چون می خواستم از جا برخیزم، به تقلید از بابا گفتم: ” یا علی ” ؟!
چنگی به دل نمی زند، سرگذشت و یادآوری آمدن و رفتن بسیاری از ” نام ها “. چه بسیار که گفته باشی: ” کاش نبودند، هرگز! ” و به حساب نابختیاری و بدشانسی زندگی چند هزارساله ات گذاشته باشی. امّا درست در لحظه ای که طعم گس خاطره ” کاش نبودند، هرگز” ها بر ذائقه ات سنگینی می کند لابد از سر لج به زمین و زمان غر می زنی که: ” این بود پرده پایان آفرینش؟ که انسان، از رنج دیگری سرمست شود، عاطفه و عشق را به بازی بگیرد و هر کاری را برای ” بودن خود ” و ” نبودن دیگری ” مجاز بشمارد؟!
و کسی هست که آهسته و مهربان، تقویم رومیزی را پیش چشمانت قرار دهد که: ” این روزها قرار است کسی به دنیا بیاید ” !
” علی به گمانم یک شخص نیست. منظومه ایست که پژواک صفاتش پاسخ پرسش ها، نیازها، حسرت ها و از کف دادن های زندگی تاریخی ماست.
سال ها پیش در گقتاری از ” او ” خوانده بودم : ” القلب مصحف البصر : دل کتاب خاطره چشم است ” و تازه دریافته ام که چشمانم را همچون یک گزارشگر خستگی ناپذیر، مستندساز ماهر و هنرمند نقاش، در خدمت خاطره نگاری دل، بارور کنم.  ادامه مطلب

دولت “بی خوابی”

همیشه گمان می کردم آدم هایی که دچار ” بی خوابی ” می شوند، خیلی زجر می کشند. این که در دل شب به دور و بر نگاه کنی، همه مثل اصحاب کهف در خواب ناز باشند و تو حتی حریف پلک هایت نشوی که دو ثانیه روی هم قرار بگیرند، خب معلوم است که لج آدم درمی آید.

همیشه تصور می کردم ” بی خوابی ” وبال گردن پیرو پاتال هاست یا آن هایی که به هر دلیل دچار افسردگی ( دپرسیون ) شده اند و یا آدم های بدهکار و البته از همه بدتر، زن و شوهرهایی که کار اختلافاتشان به جاهای باریک و تاریک کشیده!

حتی شنیده بودم – و البته خودم از نزدیک دیده بودم – که بعضی زندانی ها در دوره بازجویی و حتی گاه شب های پیش از جلسه دادگاه دچار بی خوابی می شوند.
به خاطر همین تصورهای مألوف از قضیه ” بی خوابی “، همواره احساس خاصی نسبت به ” بی خواب ها ” داشتم، نوعی حسّ ترحم و تأسف. چه بسا دلم به حال آن ها می سوخت که نمی توانند مثل بقیه آدم ها راحت بخوابند.  ادامه مطلب

نوعی دیگر

روزنامه شرق

به یاد می‌آورم در سال‌های نوجوانی، تاجر معتبر و مشهوری در شهر قم هر سال روزهای تاسوعا و عاشورا در خانه‌اش ـ که بسیار بزرگ بود ـ مجلس عزا برپا می‌کرد و از صبح تا ظهر، روضه‌خوانان یکی پس از دیگری، حاضران را به فیض می‌رساندند. هرگاه به هر علت یکی از «اصحاب منبر» بهنگام به برنامه نمی‌رسید، بی‌درنگ صاحب مجلس به کوچه می‌آمد و هر «روحانی عبوری» را با التماس و گاه کشان‌کشان به خانه می‌آورد تا جای خالی «روضه‌خوان» به مجلس نرسیده را پر کند و چراغ مراسم کم رمق نشود. حکایت «این قلم» نیز ظاهراً تکرار همان قضیه «واعظ عبوری» است! ادامه مطلب

پله پله تا کجا؟!

ضمیمه روزنامه اعتماد – متن کامل

پیش از پرداختن به اصل موضوع اجازه می خواهم بی تعارف و رودربایستی بر این نکته تاکید کنم که این روزها سخن گفتن و مقاله نوشتن کار چندان آسان و دلچسب و خوش عاقبتی نیست. نه از آن رو که چارچوب ملاحظات به قواره «تنگ قفس» است و از آن بدتر، آفت «سمبلیسم هیستریک» در چشم و دل و داوری اصحاب مراقبت و امنیت و قدرت چنان جا خوش کرده که از سرراست ترین سخن ها و نظرهای خیرخواهانه نیز هزاران انگیزه و نقشه توطئه و خیانت و هماهنگی با سرویس های بیگانه استخراج می فرمایند و نه حتی از آن رو که هر روز پی در پی خبر ناگوار احضار و بازداشت این خبرنگار و آن فعال مطبوعاتی یا سیاسی، شش دانگ عواطف انسان را جریحه دار می کند و پیام سربسته «لالمانی بگیرید» را به گوش ثقل سامعه گرفته امثال ما می رساند، پس لابد می پرسید چه مشکل مهم تری پیش روی این قلم نیمه جان و ناتوان است؟ ادامه مطلب

نقش ” ایماژ ” در کنش سیاسی

هفته نامه ایران دخت

چه چیز در انتخاب نوع «رفتار» ما نقش اساسی و درجه یک را ایفا می‌کند؟ لابد پاسخ داده خواهد شد: «واقعیت‌های پیش‌رو». اما نه، ادعای این نوشته در تحلیل رفتار انسان به ویژه در رویارویی با واقعیت‌های پیرامونی این است که: «رفتارها» را نه واقعیت‌ها بلکه بیش و پیش از آن، «ذهنیت‌ها» می‌سازند. اگر با وسیله نقلیه شخصی خود به شهری یا روستایی سفر کنید که پیشاپیش تصویر ذهنی یک منطقه ناامن و آلوده به سرقت و جنایت را از آن داشته باشید، بدون واکاوی و توجه به اصل «واقعیت» یا کم‌ و بیش آن، حواس‌تان را جمع می‌کنید و رفتارتان را برای مراقبت و صیانت از امنیت خودتان و وسیله نقلیه و اموال‌تان سازمان می‌دهید. معمولا «احساس ناامنی» بیش از «اصل ناامنی» کارساز و تعیین‌کننده است. البته معلوم است که «ذهنیت» یا تصویر ذهنی از هر مساله یا موضوع، بخشی از «واقعیت» را نیز در درون خود دارد و یکسره بر توهم و خیال استوار نیست. وقتی با یک استاد یا معلم یا هنرمند و اندیشمند مواجه می‌شویم حتی اگر به دقت از شخصیت واقعی او بی‌اطلاع باشیم براساس «تصویر ذهنی» متعارف، که چنین شخصیت‌هایی را واجد ارزش و شایسته احترام می‌دانیم، در برابر او «رفتار»ی فروتنانه و احترام‌آمیز خواهیم داشت. چه بسا واقعیت شخصیت موردنظر چنان رفتاری را شایسته نباشد یا بر نتابد اما کنش اولیه ما براساس همان ذهنیت یا تصویر ذهنی متعارف است.  ادامه مطلب

نوشته های قدیمی تر

دلتا © 1386 تا ۱۴۰۲ احمد پورنجاتی | کلیه حقوق محفوظ است. | نقل مطالب با ذکر منبع و بدون ویرایش آزاد می باشد.

| بالا ↑