هنر نمایش به باورمن چیزی شبیه “صور اسرافیل” است . البته نه در جهان اسطوره بلکه در واقعیت رابطه ی تماشاگر و آنچه بر صحنه می گذرد! اگر با خواباندن آدم ها در “هیپنوتیزم” واگویی حقیقت پنهان در ناخودآگاه آنان امکان پذیر می شود ، در تاتر با بیدارکردن ما یعنی تماشاگران ، با مهارتی ستودنی و گاه شگفت انگیز ، پنهانی های لایه لایه ی شخصیت حقیقی مان را با همه ی کرامت یا کراهت آن ، به رخ مبارک مان می کشند.

درهمنشینی با تاتر بیش از هر هنر دیگر، خواه موسیقی یا حتی سینما، مجال واکاوی عریان “شخصیت پنهان ” تماشاگر فراهم می شود.
مجالی دژگونه که ناخودآگاه تماشاگر را هیچ یارای کژتابی و گریز و پس و پیش نیست برای رونمایی !
از این نظرگاه تفاوت چندانی ندارد که سوژه ی نمایش یک مساله ی فردی باشد ( روانشناختی) یا یک موضوع اجتماعی( جامعه شناختی)
تاتر کار خودش را بلد است : رادیوگرافی !
این که تماشاگر از مشاهده ی واقعیت بی نقاب اندرون خویش ( فرد یا جامعه) چه احساسی پیدا می کند؟ سرشار از لذت و سرخوشی و غرور می شود یا از شرمساری سرش را لابلای پاهایش پنهان می کند، به خودش مربوط است. انکار نمی کنم که چه بسا تماشاگر با مشاهده ی واقعیت پنهان شخصیت خویش در نقش هر یک از کاراکترهای نمایش ، خودش را به کوچه ی علی چپ بزند، به جای آن که از مشاهده ی ناخودآگاه کبود خویش شرمسار شود، قهقهه سر دهد و به لایه ی کمیک نمایش دل خوش کند اما تراژدی پیچیده در زرورق کمدی ، تا مغز استخوان نفوذ خواهد کرد.
به گمان من تاتر، مهم ترین آمادگاه انسان اجتماعی است . و هرکس نقش و حضور و کنش گسترده تری در عرصه ی اجتماعی دارد ، به تاتر نیازمند تر است.
اجازه دهید به شیوه ی مالوف به ورطه ی دسته بندی و حدگذاری و تعریف و طبقه بندی خوب و بد و فاخر و مبتذل در هنر نمایش گرفتار نشویم. معلوم است که تاتر ، باید تاتر باشد وگرنه تیارت است!
دستمایه و بهانه ی این یادداشت ،نمایش “خشکسالی و دروغ” نوشته ی “محمد یعقوبی” است که تا کنون در دو مرحله با کارگردانی خودش به صحنه رفته است.
من اجرای دور اول را به تماشا نشسته ام که در آن پیمان معادی و باران کوثری و سحر دولتشاهی و علی سرابی ایفای نقش کردند. در اجرای دور دوم ، احمد مهرانفربه جای پیمان معادی روی صحنه آمد.
دروغ ، پنهانکاری ، خیانت . این ها یک روی سکه اند!
حریم خصوصی، کانتکست( زمینه) انکار یا نادیده انگاری موقعیت دیگری. این ها هم روی دیگر سکه اند.
نمایش ،آنچنان که از نام و متن بر می آید به نیایش “داریوش کبیر ” اشاره دارد که از پروردگار می خواهد این سرزمین را از دروغ و خشکسالی مصون بدارد. اما نقیضه ی این نیایش در متن آن آفتابی می شود: پس ، در این سرزمین ، دروغ هست!
آنچه از آغاز تا پایان نمایش بر صحنه می گذرد، بازتاباندن همین واقعیت است که : در جامعه ی “دروغ زده ” همه به نوعی ، کم یا بیش دروغگو و پنهانکار می شوند، حتی اگر فریاد اعتراضشان از دروغ و پنهانکاری و خیانت دیگری سقف را بلرزاند!
آنچه به گونه ای زیرپوستی به تماشاگر منتقل می شود نه صدور رای محکومیت “انسان دروغگو و پنهانکار و خیانتکار” بلکه افشای ماهرانه ی کانتکست ( زمینه) عینی و ذهنی در ایجاد فضای بی اعتمادی و به ویژه ناگزیرسازی آدم ها به دروغگویی و پنهانکاری است.
چرا آدم ها به ویژه در روابط خاص عاطفی به دروغ می گویند و یا چیزهایی را از هم پنهان می کنند؟ نمی دانم به واقع نظر و پاسخ نویسنده ی نمایش “خشکسالی و دروغ” چه بوده است . هرچه باشد، باشد.
برداشت من از مضمون اصلی نمایش این است که : آدم ها در رابطه شان با دیگری ،هم خود و هم دیگری را ناگزیر از دروغ و پنهانکاری می کنند. همچنان که حکومت ها در رابطه شان با مردم !
البته جالب است که هر دو طرف ماجرا نیز از دروغ و پنهانکاری و خیانت ، ابراز انزجار می کنند و بر می آشوبند!
به باور من ، اجرای نمایش “خشکسالی و دروغ” نه از جنبه های حرفه ای هنر تاتر که در صلاحیت این قلم نیست بلکه از زاویه ی دید یک تماشاگر دوستدار تاتر، نوعی روایت معنادار و به هنگام از واقعیتی تلخ و گزنده در بافتار شخصیت فردی و اجتماعی ما ، چه در لایه های روابط خانوادگی یا کنشگری سیاسی و یا ساختار قدرت است.
آنگاه که حریم خصوصی و خلوت فردی آدم ها را به رسمیت نمی شناسیم، به ناچار بذر پنهانکاری اش را بارور کرده ایم؛
آنگاه که از درک موقعیت واقعی “دیگری” طفره می رویم و برای به کرسی نشاندن خواست و تمایل و علایق خود به چیزی کمتر از تمکین دیگری از خواست ما، رضایت نمی دهیم، هرزه گیاه ریاکاری و دروغ را ، جانم ، عزیزم گفتن های پوک را آبیاری می کنیم!
البته معلوم است که تاتر ، گزارش مستند یک حادثه نیست. تعمیم غیر منطقی گزاره های آن و همزادپنداری یا برچسب زنی گزافه گونه ی شخصیت های آن نیز نوعی گرایش “پندآموزانه ” به شیوه ی کتاب های اخلاقی را تداعی می کند.
با این وصف ، برداشت من از “خشکسالی و دروغ” نه تنها پژواک واقعیت بلکه برداشتن چسب زخم از روی زخم ناسور است!
به همان اندازه که از زخم ( دروغ و پنهانکاری و خیانت) دلریش می شویم، می بایست به زمینه ها و عوامل ناگزیرساز این زخم اندیشه کنیم.