سلام،رییس!
این که از میان این همه کرگدن بزرگ و کوچک،چاق و لاغر،مستکبر و مستضعف،آچارکشیده و شاسی بریده و خلاصه “خودی و نخودی”،تو را برای نامه نگاری برگزیده ام،لابد بی حکمت نیست،عزیزم. مخاطب خاص،این روزها قیمت دارد!
مرحوم پدرم می گفت: وقتی می خواهی به کسی نگاه کنی،اول به کفشهای خوت نگاه کن تا مبادا به اشتباه پا توی کفش همان کسی که روبرویت ایستاده،کرده باشی.
نمونه اش،همین چند روز پیش. رفته بودم به میهمانی ناهار همکاران بازنشسته ام در سازمان “جلیل المخارج” صدا وسیما. ضیافتی که البته به نوبت از کیسه ی خودمان چهارشنبه های آخر هر ماه، برقرار می شود، به قصد خاله بازی (البته با حیا تر است که بگویم:دایی بازی،چون متاسفانه همه به ظاهرجنس مذکر هستیم) پیش از ناهار،به قصد ریا رفتیم نمازخانه تا به قول “مرحوم مادر بزرگ دوست قدیمی ام،آقای کرباسچی”که در نوجوانی اش ،اول وقت اذان به او می گفته:
“غلامحسین! مادرجون برو نمازت رو بخوان.جونت راحت شه”،حساب اقساط روزانه مان را با “اوستا کریم” صاف کنیم! از نمازخانه که بیرون آمدیم،معلوم شد کفش های پیشنمازمان – که البته کسی نبود جز دوست نازنینی که اول از هم به نماز ایستاده بود- جلوی در نیست.البته یک جفت کفش گل گشاد دیگر بود که به ناچار مورد عنایت امام جماعت قرار گرفت از باب اضطرار!
جانم که شما باشید،جناب کرگدن،ناهار تمام شد و گپ و گفت نیز٫وقت غزل خداحافظی فرا رسید و یک به یک الوداع تا چهارشنبه ی ماه آینده. ناگهان یکی از دوستان با پرنسیب که از قضا مدل ریش پروفسوری اش شباهت عجیبی به محاسن سه ماهه ی اول وزارت چهره ی مبارک “دکتر ظریف” خودمان دارد،نگاهش به کفش های خودش افتاد و با شگفتی گفت:
“این کفش های من نیست که! یعنی با کفش کی عوض شده؟”
آدم، دو ساعت پاهایش توی کفش های کس دیگرباشد و در برابر پرس و جوی صاحب کفش و تقلای دیگران به جای این که نگاه کند پاهایش را کجا فروکرده، با دیگران همنوایی کند که: “یعنی چی شد این کفش های آقای فلانی؟!” نوبر نیست ،واللا!
می دانم که با فراست و ذکاوتی که اصولا در ژن مبارک کرگدن است،فلسفه ی این همه روده درازی و رطب و یابس را دریافته ای که خواستم سر بسته بگویم:
یک مشکل اساسی در جامعه ی ما و بیش تر در جامعه ی “بقیه ی فرد اعلای ما” که از باب اجتناب از ترک اولی نامشان را نمی برم،همین است که پاهایمان توی کفش همدیگر است”. عجیب است که تنگی و گشادی را هم یا احساس نمی کنیم یا به روی مبارک نمی آوریم و گاه حتی اگر به چشم دیگران بیاید و بر زبانشان،هرچند به اشاره و تلویح وتلمیح ،چیزکی جاری شود که:
برادر!
شما که فرمانده بسیج هستی و علی الاصول،کفش هایت از جنس فرد اعلای “پوتین یا چکمه” است، چرا حواس پرتی می کنی وپاهایت را می چپانی توی کفش شبروی نازک نارنجی “ظریف”؟! که چرا پیاده روی کرده؟ حساب نمی کنی چه حالی می گیری از ملت؟مگر پوتین شما را پوشیده،طفلکی؟!
یا آن برادر دیگر!
شما که هنوز تفاوت مضراب سنتور را با زنگوله ی شتر و توفیر غنا با موسیقی و “ردیف میرزا عبدالله “را با قواعد صرف و نحو “نصاب الصبیان” نمی دانی و هنوز مشغول مباحثه در “شبهه ی غلتاندن صدا در حنجره ی خروس همسایه” هستی و انگار نه انگار که بیست و اندی سال پیش،حکم قطعی حاکم جامع الشرایط در مانحن فیه(موسیقی و شطرنج و آلات مشترکه )صادر شد و پس از آن نیز،دو قبضه امضا شد و خلاص؛ بله، شما هم نگاهی به کفش هایی که یحتمل عوضی اشتباه پوشیده ای،بینداز!
یعنی می شود یک شهر و هزار قانون؟ که یکی مجوز بدهد،دیگری مهر باطل شد بزند!
کرگدن جان!
دلم خون است از این همه پاهای بی ملاحظه، بی حواس ،گاهی گنده تر از سایز،گاهی کوچک تر،که لخ لخ کنان می روند در کفش دیگران!
سربسته عرض می کنم:اینجا همه،همه چیز دان و همه فن حریف و ذوالفنون و فضول باشی محله اند،برخی کمتر،برخی بیشتر. برخی برای حال گیری از رقیب سیاسی، برخی برای فخر فروشی و دانه پاشی رو به پنجره ی انتخابات ،برخی به عنوان احساس مسؤولیت در برابر مصلحت جامعه!
کرگدن جان!
می دانم،رؤیایی داری!
اگر روزی روزگاری به آستانه ی رؤیایت رسیدی،سلام مرا به اهالی برسان و بگو:
بنده خدایی به نام “منتسکیو”،از دیار باقی پیام فرستاده که: سه سه بار،نه بار،توبه کردم از این گناه کبیره ی “تفکیک قوا” که شده ابزار فیس و ادا!

دوستان بر اریکه ی قدرت که تکیه می زنند، مجریه و مقننه و قضاییه شان آب و روغن قاطی می کنند و برای ورود به همه ی امور،احساس تکلیف شرعی شان به بار می نشیند،آن هم چه باری!
شنیده ام “بهار” در پیش است؛
من اگر کاره ای بودم، یکی از این دو شعار را برای سال نو پیشنهاد می کردم:
“سال پرهیز از فرو کردن پا در کفش دیگران؛
سال هرکسی کفش خودش،نقش خودش،آتیش به انبان خودش”!
زیاده عرضی نیست.
سلام برسان به اهالی شریف “کرگدن خانه ی علیا”
عزت زیاد
*کرگدن نامه،ضمیمه روزنامه اعتماد