ما ایرانی ها،انگاری همه مان مادرزادی “با مزه” ایم! یعنی خودمان این گونه خیال می کنیم .همچنان که همه مان شاعریم :از کوچک و بزرگ،با سواد و بی سواد،سنتی و مدرن،عارف و سیاستمدار،تکنوکرات و مداح و دیگر اصناف خلایق! البته واقعیت این است که درپهنه ی تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین، در تولید چیزهای خنده دار یا شاعرانه مهارت شگرفی از خود نشان داده ایم .پس چندان عجیب نیست،اگر هر یک از ما ایرانی جماعت،خودش را یک “طناز”چیره دست بداند که هم می تواند به همه چیز بخندد و هم دیگران را بخنداند!
پس من نه قصد و نه جرات آن را دارم که در این مجال بخواهم زیراب چنین “خیالات ” را بزنم ،هرچند از جنس “هنر نزد ایرانیان است و بس” باشد .اما حقیقت را که نباید فدای مصلحت و خوشایند این و آن کرد.
توانایی “مضمون کوک کردن” و به ریشخند گرفتن و فکاهه گویی و تولید خنده ،البته نیازمند ذوق و آگاهی و مهارت است اما،هر “مضمون کوک کن” ،”طنز پرداز” نیست.
“طنز”،به ویژه “طنز اجتماعی و سیاسی” ،چیزی شبیه رقص موزیکال روی طناب بر فراز پرتگاهی هولناک است.
نه! تشبیه مناسب تری لازم است:چیزی شبیه کار بزرگ “آرش کمانگیر”است. تیر طنز،آنگاه که بر چله ی کلام طنز پرداز می نشیند و کمان کش می شود در پردازش هر سوژه، در واقع خط مرز یا آستانه ی تحمل “جامعه و قدرت : را گمانه می زند.گاه آن خط و آستانه را بر می کشد و گاه خو،پر می کشد!
از این رو،به همان اندازه که شور و دست افشانی تماشاچیان را بر می انگیزد،گاه بیش از آن، نفس ها را از دلهره،در سینه ها حبس می کند. چیز کمی نیست،انگولک کردن “عادات و آداب و گفتار و رفتار”مردمان به ویژه اگر دارای “شاخ قدرت” اجتماعی یا سیاسی باشند!
از این رو،کم نبوده اند”طنزپردازان”چیره دست در همین سرزمین “گل و بلبل” که سرگذشتی “آرش گونه” یافته اند،از قالب تهی کردن تا آواره گی و نمدمال شدن و به چوبه ی دار بوسه زدن!
داستان گریه آوریست،سرنوشت بسیاری از خنده سازان-دستکم از آستانه ی مشروطیت تا کنون- “طنزپردازان با شرافت که نسبت به سرنوشت جامعه ی خویش احساس مسؤولیت داشته اند.
اما بهانه ی من در این نوشته یاد کرد یک دوست ،مرحوم “کیومرث صابری عزیز”است – که هنوز پس از سال ها،نبودنش را باور نکرده ام .
“آموزگار طنزپرداز”من، انسان شریف و آزاده ایست که در عین برخورداری از دانش و مهارت “مضمون سازی طنازانه”،در عین آگاهی از چارچوب ملاحظات فرهنگی و سیاسی جامعه و زمانه اش،در اوج مقبولیت -هم در گستره ی مخاطبان و هم در قلمرو سیاستمداران و حاکمان- فراتر از شخصیتی طناز به نام “گل آقا” که خود آفریننده اش بود.بی مجامله و زبان بازی می گویم که “مرحوم صابری”تا واپسین لحظه های زندگی این جهانی اش،نمونه ی ستایش برانگیزی از یک “انسان اخلاقی” بود. از آن دست آدم ها که “حافظ” نام “رند” بر آنان نهاده است.
کارنامه ی “کیومرث صابری” در عرصه ی طنز،درخشان تر از آن است که نیاز به توصیف و تمجید چون منی باشد.او چه در دوران جوانی اش در همکاری با “مجله توفیق” و چه در دوران “دو کلمه حرف حساب” در روزنامه اطلاعات و به ویژه در دوره ای که خود با انتشار هفته نامه ی “گل آقا” آغاز کرد و سرانجام در قالب یک موسسه یا نهاد مهم به اوج رساند،همواره خوش درخشید.
به گمان من،اگر بخواهیم تاریخ “طنز اجتماعی و سیاسی”دوران پس از انقلاب را دوره بندی کنیم،درست آن است که بگوییم: سه دوره ی: پیش ،همزمان و پس از “مکتب طنز گل آقا”!
با این همه،سخن اصلی من این است که شخصیت “کیومرث صابری” را نباید درحصار شخصیت “گل آقا” محدود کرد.این را آنان که از نزدیک با اوآشنا بوده اند-خواه همکارانش در موسسه گل آقا و خواه دوستانش که طیفی گسترده و گونه گون از این سوی جابلسای سلیقه های فرهنگی و سیاسی تا آن سوی جابلغای این بازار مکاره را در بر می گرفت- می توانند،گواه باشند.
من برآنم که یکی از برجسته ترین ویژگی های کمیاب شخصیت “کیومرث صابری” هم در موضع یک طنز پرداز و هم در موضع یک انسان پر رابطه و پرجاذبه، این بود که هرگز توانایی سحرانگیز قلم خویش را در نقاب “طنز”، همچون ابزاری برای “کینه ورزی” یا انتقام شخصی یا مرامی”از هیچ کس،خواه “در قدرت” یا “بر قدرت” به کار نگرفت.
شاید همین ویژگی اش بود که انگاری در زمره ی کمیاب انسان های تاثیرگذاری شد که در عین برخورداری از معیارها و ارزش های اندیشگی و باورمندانه،”مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند”.محبوب همگان بود نه از بی مبنایی بلکه از رواداری و زلال اخلاق انسانی. روانش شاد.
احمد پورنجاتی ۱۲/ اردیبهشت/۹۴
Click here
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.