مسیحانه بود،نگاهت
آن گاه که،
لاشه ی سگی مرده را،
به تماشا ایستادی
با حواریان
که دستارهاشان را
سپر کرده بودند
پیشاپیش دماغ ها
-از بوی عفن لاشه-
و تو،
نادیده گرفتی
آن همه بوی عفونت مرگ را
زبان به ستایش گشودی
به رغم حواریان:
“دندان هایش،چه سپید،چه صدف گونه”!
سپید بود نگاهت،
مسیحانه!
زمستان ۹۰
*مسیح با حواریان از کوچه ای می گذشت. ناگهان بوی عفن لاشه ی مرده سگی توجه آنان را به خود جلب کرد. بینی هاشان را گرفتند ازنفرت. مسیح،نزدیک شد. دندان های سپید سگ مرده را اشاره رفت به شگفتی و تحسین: چه دندان هایی به سپیدی همچون صدف!
29 اسفند 1393 at 4:59 ب.ظ
آقای دکتر مراقب باشید !از همه ی برچسب ها فقط برچسب مسیحیت مونده بود که همین روزا کیهان زحمتش رو خواهد کشید 🙂
1 فروردین 1394 at 8:16 ب.ظ
بسیار زیبا بود جناب پورنجاتی!
گاهی باید “جور دیگر دید” .احمد شاملو نیز شعری قریب به این مضمون دارد.این شعر با نا امیدی مطلق آغاز می شود و سرشار از امید پایان می پذیرد؛این از نگاهیست به زعم شما مسیحانه!
قلبم را در مجری ِ کهنه ئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می شوم
وبه جای همه نومیدان
میگریم.
آه
من
حرام شده ام!
***
با این همه – ای قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
– من وتو –
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
– من و تو –
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدابود
یا نبود