هفته نامه ایران دخت
چند سال پیش، در دوره ششم مجلس، روزی از روزها گروهی از معلمان آموزش و پرورش برای انعکاس اعتراضات صنفی خود در برابر ساختمان مجلس اجتماع کرده بودند. پی در پی شعار می دادند و از رئیس و نمایندگان مجلس می خواستند که برای شنیدن حرفهای آنان حضور پیدا کنند. طنین فریادهای اعتراض معلمان در راهروها و حتی صحن مجلس شنیده می شد. در این گونه موارد معمولا از سوی هیات رئیسه یا اعضای کمیسیون مربوط، کسی در جمع اجتماع کنندگان حاضرمی شد و با آنان گفتگو می کرد. من نه عضو هیات رئیسه بودم و نه از اعضای کمیسیون آموزش مجلس، اما شاید از سر کنجکاوی یا انگیزه دیگر، تصمیم گرفتم جلسه مجلس را ترک کنم وبه میان آنها بروم. در آن هیاهوی فریاد و شعار و عصبانیت واعتراض، ناگهان مردی میانسال از میان جمعیت مرا فرا خواند: “آقای پورنجاتی! یک لحظه تشریف بیاورید، اینجا!” جلو رفتم.
درست در کنار آن مرد میانسال . آهسته که کسی نشنود پرسید:”الآن ساعت چند است؟” راستش تعجب کردم ،اما با خونسردی پاسخ دادم:”یازده و ده دقیقه” با لحنی جدی و قاطع گفت: “یادداشت کنید، آقای پورنجاتی!” پیش از آن که مجالی برای من باشد تا دوباره تعجب کنم یا سؤالی بپرسم، ادامه داد: “انقلاب بعدی آغاز شده است ! ” ناباورانه گفتم : چی ؟! تکرار کرد:”عرض کردم اگر پاسخ مردم را ندهید، منتظر انقلاب باشید”. اکنون که آن خاطره را بازگو می کنم، شرمسارانه باید اعتراف کنم که در آن هنگام بی هیچ درنگ و تامل، چهره بر افروختم، گریبان آن مرد را گرفتم و با لحنی خشن و کژتابانه گفتم : ” تهدید می کنی؟ مگر از روی جنازه ما … انقلاب…! ” آقای دکتر خانزادی نماینده دماوند در مجلس ششم که کنار من ایستاده بود، باید به خاطر داشته باشد. اما مرد میانسال با همان لحن جدی و چهره آرام ، در حالی که متوجه سوء تفاهم نماینده مردم تهران، یعنی بنده شده بود گفت :” چرا عصبانی شدی؟، من که نگفتم ما قصد انقلاب داریم، ما طرفدار انقلاب اسلامی و نظام هستیم.” معترضانه پاسخ دادم : پس منظورتان چیست؟ دست مرا گرفت، شمرده شمرده گفت :” بیش از بیست و پنج سال سابقه معلمی یک نکته مهم را به من آموخته که البته فکر می کنم به کار شما سیاستمدارها بیشتر می آید. معلم هرگز نباید از پاسخ دادن به پرسش دانش آموزطفره برود یا نسبت به آن بی اعتنایی کند. اگر پاسخ مسئله دانش آموزش را بلد است باید بدهد و اگر بلد نیست یا باید به فرصتی دیگر واگذارد که س از مطالعه و یافتن پاسخ، او را مجاب کند و یا شجاعانه و صریح بگوید: عزیزم ! بلد نیستم . در این زمینه اطلاع ندارم .به استادی دیگر رجوع کن.” درست شبیه یک دانش آموز در برابر آموزگارش، سراپا گوش بودم. معلم میانسال ادامه داد:” جناب نماینده مجلس! برای همیشه که نمی شود از پاسخ دادن به پرسش ها و ابهام ها و اعتراض ها ی مردم طفره رفت، بهانه آورد،امروز و فردا کرد. اگر مردم به این نتیجه برسند که شما پاسخ مساله آنها را بلد نیستید اما طفره می روید یا سر کارشان گذاشته اید، معلوم است که به سراغ استاد دیگری خواهند رفت.” شش ماه است جامعه ایران دست به گریبان “مساله” شده است. رفتارسیاستمداران- بخوانید حاکمیت یا بخش های خاص از حاکمیت- با “مساله” جامعه ایران از کدام الگو پیروی کرده است؟ الگوی آن معلم کارآزموده؟ بی هیچ تردید نه ! توضیح خواهم داد: در آغاز که اساسا اجازه طرح “مساله” داده نشد. انگار که اصل “پرسیدن” در اینجا در زمره ناهنجاری ها و بزه کاریهاست! بعد از آن هم که مردم با شیوه ای متین و محترمانه “مساله” خود را مطرح کردند، واکنشی جز این ندیدند که :” بی اجازه حرف نزن، بنشین سر جایت، پسر!” اما کم کم قضیه بیخ پیدا کرد ، مساله پشت مساله آمد. بی هیچ پاسخ قانع کننده ای یا توضیح محترمانه ای و یا حتی وعده آینده ای برای مطالعه بیشتر و اجابت خواسته های مساله داران. تنها چیزی که به فراوانی رواج داشت “تخطئه مساله بود و فریاد: خفه شو، از کلاس اخراجی، فردا با والدینت بیا، نمره انضباط ، صفر.”! این شد روش پاسخ گویی به مساله مردم؟! آیا سرانجام ناگزیر این شیوه”خفه کشی پرسش کنندگان” ، این نخواهد شد که برای خلاصی از غوغای مساله داران ، پرونده یکایک آنان را زیر بغل والدین شان بگذارید و همه را از مدرسه اخراج کنید؟! مدرسه تعطیل می شود اما جامعه را که نمی توان تعطیل کرد. من مدتهاست که از نگاه کردن به عقربه های ساعت خود بیمناکم، واهمه دارم. ناخواسته به یاد آن روز، آن معلم و آن اجتماع معلمان در برابر ساختمان مجلس می افتم . بارها آرزو کرده ام کاش دانشمندان و فعالان عرصه فن آوری برای خدمت به بشریت و البته به منظور کمک به سیاستمداران و حاکمان ، ابزار و وسیله ای می ساختند که هر چند بی سرو صدا اما دقیق و بهنگام ، ” میزان اثربخشی” اقدامات متولیان مدیریت جامعه را به ویژه در عرصه “اقناع افکار عمومی” سنجش می کرد و به آنان ارائه می داد تا دریابند چه بسیارکه “آب در هاون می کوبند!” بزرگترین آفت عرصه قدرت ، “خوش خیالی” و تنها به قاضی رفتن و راضی بازگشتن” است. به باور من در شرایط کنونی جامعه ایران فوری ترین نیاز و مبرم ترین دستور کار برای حاکمیت، “جسارت نگاه از بیرون” به اوضاع و احوال درون جامعه است. هر چند ناخوشایند اما متولیان امور کشور باید باور کنند که رویکرد و چند و چون گفتار و رفتارشان نه تنها کمترین نشانه ای از پاسخگویی و اقناع منطقی “مساله داران” نداشته بلکه هر روز بیش از پیش برابهام ، بدگمانی، یاس و وازدگی و رویگردانی بسیاری افزوده است. متاسفانه ادامه روند کنونی هیچ نتیجه ای جز تکثیر و باز تولید مساله های تازه و پیچیده تر شدن آنها و نیز کاهش تاثیرگزاری تدبیرهای مدیریت سیاسی جامعه و افزایش نقش و نفوذ عوامل خود انگیخته اجتماعی و حتی مولفه های برون ساختاری در پی نخواهد داشت. آیا راه چاره ای برای برون رفت از این اوضاع گرداب گونه متصور است؟ به گمان من هیچ راهی جز تمکین از الگوی معلمانه – آن گونه که آن آموزگار میانسال گفت – پیش رو نیست : باید به ” مساله” دانش آموز گوش فرا دهی، باید به آن پاسخ قانع کننده بدهی – البته اگر بلد باشی – وگرنه فروتنانه کار پاسخ گویی را به استاد مطلع واگذاری و یا دستکم از او مدد بجویی. اخم و عصبانیت و اخراج از کلاس و مدرسه و پرونده زیر بغل و احضار والدین، فرایندی بی حاصل و محکوم به شکست است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.