هفته نامه ایران دخت

چه چیز در انتخاب نوع «رفتار» ما نقش اساسی و درجه یک را ایفا می‌کند؟ لابد پاسخ داده خواهد شد: «واقعیت‌های پیش‌رو». اما نه، ادعای این نوشته در تحلیل رفتار انسان به ویژه در رویارویی با واقعیت‌های پیرامونی این است که: «رفتارها» را نه واقعیت‌ها بلکه بیش و پیش از آن، «ذهنیت‌ها» می‌سازند. اگر با وسیله نقلیه شخصی خود به شهری یا روستایی سفر کنید که پیشاپیش تصویر ذهنی یک منطقه ناامن و آلوده به سرقت و جنایت را از آن داشته باشید، بدون واکاوی و توجه به اصل «واقعیت» یا کم‌ و بیش آن، حواس‌تان را جمع می‌کنید و رفتارتان را برای مراقبت و صیانت از امنیت خودتان و وسیله نقلیه و اموال‌تان سازمان می‌دهید. معمولا «احساس ناامنی» بیش از «اصل ناامنی» کارساز و تعیین‌کننده است. البته معلوم است که «ذهنیت» یا تصویر ذهنی از هر مساله یا موضوع، بخشی از «واقعیت» را نیز در درون خود دارد و یکسره بر توهم و خیال استوار نیست. وقتی با یک استاد یا معلم یا هنرمند و اندیشمند مواجه می‌شویم حتی اگر به دقت از شخصیت واقعی او بی‌اطلاع باشیم براساس «تصویر ذهنی» متعارف، که چنین شخصیت‌هایی را واجد ارزش و شایسته احترام می‌دانیم، در برابر او «رفتار»ی فروتنانه و احترام‌آمیز خواهیم داشت. چه بسا واقعیت شخصیت موردنظر چنان رفتاری را شایسته نباشد یا بر نتابد اما کنش اولیه ما براساس همان ذهنیت یا تصویر ذهنی متعارف است. ریاست و سروری «ذهنیت» در انتخاب نوع کنش انسانی به ویژه در عرصه رفتار اجتماعی و از آن مهمتر در چگونگی «رفتار سیاسی» پدیده‌ای بسیار رایج، جالب و البته تامل برانگیز است. به گونه‌ای که گاه «واقعیت» را از متن به حاشیه می‌برد و زمام رفتار یک جامعه را برعهده می‌گیرد.
اگر «ذهنیت» مردمی – در یک جامعه مفروض – نسبت به حکمرانان خویش، مثبت و اعتمادآمیز و خوش‌بینانه و باورمندانه باشد، چه بسا که بی‌اعتنا به برخی «واقعیت‌ها»ی ناگوار و منفی، رفتاری همراه با همدلی و پشتیبانی و نادیده انگاری آن واقعیت‌های منفی از خود بروز دهند و برعکس اگر «تصویر ذهنی» آنان از حاکمیت، نامطلوب و غیرموجه باشد دیگر حتی برخی واقعیت‌های مثبت و مطلوب نیز در میدان مشاهده مردم قرار نخواهد گرفت و در نرم شدن رفتار آنان چندان تاثیری نخواهد داشت.
به باور این قلم، سهم «ذهنیت» یا تصویر ذهنی (ایماژ) در رفتار سیاسی شهروندان نسبت به حکمرانان بسیار بیشتر از اصل «واقعیت» است. اینک باید اندکی به این پرسش بپردازم که ذهنیت یا تصویر ذهنی را چه چیز می‌سازد؟ از کجا می‌آید؟
پاسخ این پرسش دو کلمه است: «واقعیت غیر منتظره!» اگر در جامعه‌ای که کم یا بیش ساختار حکومت بر پایه اجرای قانون و عدالت استوار است و دستکم حکمرانان چنین داعیه‌ای دارند و همواره شعار دفاع از ارزش‌های انسانی و رعایت اصول اخلاقی و حقوق عرفی شهروندان را سر می‌دهند و مردمان نیز به آنان اعتماد دارند ناگهان اتفاقاتی رخ دهد که با آن مبانی و شعارها و انتظارها سازگار نیست، اندازه و ابعاد آن نیز بسی فراتر از آن است که در هاضمه نادیده انگاری و کم اعتنایی و چشم‌پوشی بزرگوارانه وجدان عمومی فراموش شود. به رغم همه تلاش‌ها برای توجیه و تعلیل آن، همچنان پرسش برانگیز و حتی گاه نفرت‌انگیز باقی می‌ماند و در نتیجه ضربه‌ای کاری و مهلک را به انبان «واقعیت پیش‌ساخته» می‌زند و آن «واقعیت غیرمنتظره» را می‌سازد. از آن پس «تصویر ذهنی» تازه‌ای بر مبنای همین برجستگی و اولویت «واقعیت غیرمنتظره»، همان که شاید هرگز توقع آن نمی‌رفت، شکل می‌گیرد.
این «تصویر ذهنی» گاه تا سالیان سال و چه بسا تا پایان عمر شناسنامه‌ای یا سیاسی دو طرف قضیه، مبنای اصلی رفتار سیاسی شهروندان آن جامعه به نسبت ساختار حکومت می‌شود.
نظام‌های سیاسی در مواجهه با پدیده «تصویر ذهنی» شهروندان – به ویژه اگر نامطلوب باشد – و رفتارهای سیاسی برخاسته از آن چه واکنشی نشان می‌دهند و چه تدبیرهایی می‌اندیشند؟
به گمانم سه الگوی متفاوت را در کنش حکومت‌گران برای مواجهه با این‌گونه «تصویر ذهنی» شهروندان می‌توان برشمرد:
۱- الگوی نظام‌های مردم‌سالار: چون ویژگی ذاتی این الگو فراهم ساختن امکان قانونی گردش قدرت و جلوگیری ساختاری از تمرکز و خوش‌نشینی مادام‌العمر آن است، پس هیچ‌گاه جامعه با «واقعیت غیرمنتظره» مواجه نمی‌شود و «تصویر ذهنی» شهروندان بسیار نزدیک به «اصل واقعیت» است و بنابراین همواره مجال رفتار سیاسی متناسب با واقعیت برای شهروندان وجود دارد. به بیان آشکارتر، شهروندان در یک ساختار سیاسی دموکراتیک، یا هیچ‌گاه و یا بسیار کم «غافلگیر» می‌شوند و یا با پدیده‌ای خلاف انتظار- از آن نوع انتظارهایی که به ماهیت و ارزش‌های اساسی مورد قبول آنان برمی‌گردد- مواجه می‌شوند.
۲- الگوی نظام‌های اقتدارگرا: در این الگو از اساس هیچ اهمیتی برای «تصویر ذهنی» جامعه در نظر گرفته نمی‌شود. حتی گاه ترجیح داده می‌شود که شهروندان بیش از آنچه واقعیت دارد ساختار سیاسی حاکم را «هولناک و بی‌رحم و دژخیم» تصور کنند. واهمه‌ای و باکی نیست. آنچه مهم است تمکین و تبعیت و رفتار سیاسی از نوع «جامعه مردگان» است. نمونه کامل این الگو را در دوره حکومت صدام حسین بر عراق شاهد بوده‌ایم. «تصویر ذهنی» شهروندان در چنین جامعه‌ای بی‌شباهت به «تصویر ذهنی» زندانیان سیاسی در یک رژیم مستبد نیست. در واقع بطور همزمان، هم صددرصد در چنگال زندانبان قرار دارند و هم صددرصد او را نامشروع و منفور می‌شمارند، «بی‌اختیار»ند اما «در اختیار» نیستند. به رغم آن که تصویر ذهنی شهروندان از حاکمیت در چنین نظام‌هایی، فروپاشیده و ناموجه است اما باید تا تحقق واقعی آن تصویر ذهنی انتظار بکشند.
۳- الگوی نظام‌های شبه مردم سالار: در این الگو نشانه‌ها و داعیه‌ها و حتی رفتارهایی از جنس مردم سالاری و حاکمیت قانون وجود دارد. اما به لحاظ پاره‌ای ویژگی‌های ساختاری یا اجتماعی، زمینه‌های بالفعل یا بالقوه برای انحراف از آن نشانه‌ها و داعیه‌ها نیز گاه موجب می‌شود اندک اندک چهره ناخوشایند «واقعیت‌های غیرمنتظره» و آفرینش آن «تصویر ذهنی» نامطلوب رخ‌نمایی کند. حکومت گران در چنین نظام‌هایی معمولا برای پیشگیری از چنین «ذهنیت‌های خطرناک» در میان شهروندان و یا حتی برای جبران و تغییر آن، دست به دامان «دوپینگ‌های تبلیغاتی و روانی» می‌شوند. عملیات روانی در سه جبهه متفاوت دست به کار بازسازی «تصویر ذهنی»- مخدوش شده و یا در آستانه خدشه‌برداری- می‌شوند. این سه جبهه متفاوت عملیات روانی عبارتند از: ۱- اقدامات تحکیمی (یعنی فعالیت‌هایی که برای روحیه‌بخشی و تقویت روانی حامیان و هواداران صورت می‌گیرد) ۲- اقدامات تدافعی (برای خنثی‌سازی فعالیت‌هایی که در راستای تعمیق و گسترش «تصویر ذهنی نامطلوب» صورت می‌گیرد) و ۳- اقدامات تهاجمی (برای مقابله و نابودی کانون‌هایی که گمان می‌رود در شکل‌دهی یا تقویت «تصویر ذهنی نامطلوب» نقش اساسی دارند.)
با همه این اوصاف، تجربه تاریخی‌ نشان می‌دهد که اگر در چنین نظام‌هایی، وجدان عمومی جامعه دچار «تصویر ذهنی نامطلوب» شود و به ویژه واکنش حاکمیت نسبت به رفتار سیاسی برخاسته از این تصویر ذهنی، به گونه‌ای باشد که بیشتر به اثبات و تثبیت آن کمک کند- یعنی در واقع سندی برای همان «تصویر ذهنی نامطلوب» فراهم سازد- از آن پس با هیچ فوت و فن کیمیاگری نیز امکان تغییر ذهنیت جامعه وجود نخواهد داشت.
با آنکه رژیم سابق را نمی‌توان حتی در زمره نظام‌های شبه مردم سالار برشمرد اما به گواهی واقعیت‌های تاریخی در سال‌های نخست پس از شهریور بیست، نه تنها «ذهنیت» عمومی جامعه ایران بلکه حتی ذهنیت خواص و روشنفکران نیز نسبت به حاکمیت در مقایسه با آنچه پس از کودتای ۲۸ مرداد و به ویژه پس از تاسیس ساواک و فعالیت‌های جنایتکارانه‌اش در تعقیب و شکنجه و کشتار آزادی‌خواهان و منتقدان رخ داد تفاوت اساسی پیدا کرد. در واقع «کودتا» و «ساواک»، نقش همان «واقعیت‌های غیرمنتظره» را ایفا کردند که بر «ذهنیت جامعه» سایه افکند و «تصویر ذهنی» منفور، خشن، مستبد و نامشروع را از رژیم شاه در وجدان جامعه حک کرد. دیگر هیچ دوپینگ تبلیغاتی یا روانی و حتی هیچ اقدام به ظاهر مردم پسند و عواطف برانگیزی نتوانست آن چهره مخدوش را ترمیم کند.
به باور این قلم، آنچه موجب سرنگونی و فروپاشی رژیم سابق شد، استمرار و گسترش همان «تصویر ذهنی» در وجدان عمومی جامعه بود که چه بسا در سرآغاز چندان مورد اعتنا و اهمیت قرار نگرفته بود.
گرانندگان رژیم سابق بارها در گفتارها و تحلیل‌های خود از انقلاب اسلامی اعتراف کرده‌اند که: غافلگیر شده‌اند، اصلا انتظار چنین رفتاری را از سوی مردم ایران نداشته‌اند، حتی با لحنی گلایه‌آمیز و طلبکارانه از مردم ادعا کرده‌اند که با آن همه اقدامات و برنامه‌هایی که برای رفاه و پیشرفت و ترقی کشور و آسایش مردم انجام می‌دادند توقع نداشته‌اند که مردم ایران چنین پاسخی به آنان بدهند! رمز این غافلگیری و توهم، چیزی نیست جز نادیده انگاری همان «تصویر ذهنی» نامطلوب که از آن رفتارهای دژخیمانه و غیرانسانی و استبدادی رژیم در وجدان جامعه کاشته شد و رفتار سیاسی مردم را برای بعدها مستعد کرد و سازمان داد.
به باور این قلم، قصه «ایماژ» یا همان تصویر ذهنی جامعه را نباید ناخوانده گذاشت، نباید دستکم گرفت و نباید برای حتی یک مورد، نسبت به آن بی‌اعتنا بود. رفتار سیاسی شهروندان را نه لزوما «واقعیت‌های عینی» پیش‌رو بلکه گاه تا سالیان سال، «ذهنیت‌های ذخیره شده» می‌سازند. باید مراقب «واقعیت‌های غیرمنتظره» بود.