همیشه گمان می کردم آدم هایی که دچار ” بی خوابی ” می شوند، خیلی زجر می کشند. این که در دل شب به دور و بر نگاه کنی، همه مثل اصحاب کهف در خواب ناز باشند و تو حتی حریف پلک هایت نشوی که دو ثانیه روی هم قرار بگیرند، خب معلوم است که لج آدم درمی آید.
همیشه تصور می کردم ” بی خوابی ” وبال گردن پیرو پاتال هاست یا آن هایی که به هر دلیل دچار افسردگی ( دپرسیون ) شده اند و یا آدم های بدهکار و البته از همه بدتر، زن و شوهرهایی که کار اختلافاتشان به جاهای باریک و تاریک کشیده!
حتی شنیده بودم – و البته خودم از نزدیک دیده بودم – که بعضی زندانی ها در دوره بازجویی و حتی گاه شب های پیش از جلسه دادگاه دچار بی خوابی می شوند.
به خاطر همین تصورهای مألوف از قضیه ” بی خوابی “، همواره احساس خاصی نسبت به ” بی خواب ها ” داشتم، نوعی حسّ ترحم و تأسف. چه بسا دلم به حال آن ها می سوخت که نمی توانند مثل بقیه آدم ها راحت بخوابند. با این همه، کنجکاو بودم که بدانم آدم هایی که به هر دلیل دچار بی خوابی می شوند در آن لحظه های رقت انگیز به چه چیز فکر می کنند!
تردید ندارم که هر مبتلا به ” بی خوابی ” چاره ای جز فکرکردن ندارد. دست خودش که نیست. اسیر بی اراده فکرهای جورواجور است. این را هم می دانم که کسی اگر از بی پولی و بدهکاری گرفتار بی خوابی شده، لابد بخش عمده ای از فکرش را همین قضیه تسخیر می کند و آن که باید خودش را برای پرسش های بی سر و ته بازجو آماده کند، بیشتر وقت بی خوابی اش را فکر و خیال های مربوطه اشغال می کند.
دردسرتان ندهم. ” هیچ حقیقتی، قابل اعتمادتر از تجربه شخصی خود انسان نیست. ”
هرآنچه که سال های سال درباره بی خوابی تصور کرده بودم، در این یک سال به کلی زیر و رو شد. سربسته بگویم، به نظر من، ” بی خوابی ” یکی از شانس های ارزشمند زندگی، یکی از سرچشمه های بی پایان رشد و پیشرفت آدم هاست، البته اگر حواسمان جمع باشد!
” بی خوابی ” از ” بیداری ” خیلی با ارزش تر است. ” بیداری ” به درد ” آینده ” می خورد امّا اگر اوضاع ” گذشته ” بی ریخت و ناجور باشد، اگر رجوع و مرور گذشته، حال آدم را به هم بزند و به هیچ ضرب و زوری نتوانی خودت را از آن خلاص کنی، چگونه می خواهی با ” بیداری ” به ساخت و ساز ” آینده ” بپردازی؟!
آنچه که تکلیف تو را با گذشته ات روشن می کند، مجال مغتنم یا شانس ارزشمندی است که ” بی خوابی ” پیشکش می کند.
این، تجربه موفق و امتحان پس داده من است در این یک سال که بخت ” بی خوابی ” همچون همای سعادت بر رختخواب شبانه ام سایه افکنده بود.
فهمیدم که آدم ها در حال و هوای بی خوابی، فقط به بدهکاری و بی پولی و بازجویی و بگومگوهای زن و شوهری و ازاین دست سوژه ها فکر نمی کنند. یک عمر چهل، پنجاه وحتی شصت، هفتاد ساله را وامی کاوند و تکلیف قطعی خود را با گذشته شان مشخص می کنند. این است که بدون رودربایستی عرض می کنم ” بی خوابی “، هرچندوقت که ادامه داشته باشد، یک هفته، یک ماه یا مثل من – یک سال و بیشتر، چیزی شبیه دوران بارداری است و باید منتظر تولد کسی بود، آدم تازه و متفاوت!
پس اجازه بدهید خودم را معرفی کنم: من نوزاد متولّد شده یک دوره کامل ” بی خوابی”ام. از خرداد تا خرداد. حساب گذشته را بی هیچ ملاحظه و رحمت و شفقت، رسیده ام. در لحظه لحظه ” بی خوابی ” سیصد و شصت و چند شب، یکی یکی به همه چیز، به همه کس، به همه کار و به همه آنچه بوده ام فرصت داده ام تا آنگونه که بوده و باید، تکلیف اش را مشخص کند.
بله! به این ها فکر کرده ام و سرانجام، آنچه باید بشوم، شده ام!
این ها را از دولت ” بی خوابی ” دارم که همواره مستدام باد!
خداوند همه انسان ها را از ” بی خوابی ” بهره مند سازد. فردای بی خواب های امروز، بی تردید درخشان تر از دیروز آن هاست.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.