شهروند امروز -مرداد ۱۳۸۷
اگر سلطان خوارزمشاه به جای فرمان قتل فرستادگان «خان مغول»، فرصتی برای «مذاکره» با آنان فراهم میساخت، اگر پاسخ خان مغول را به وعده دیدار و «مذاکره» فرستادگان خویش احاله میداد، آیا احتمال نمیرفت که ایلغار سپاه مغول به سرزمین ایران – آنگونه که چندین قرن سرنوشت حکومت و فرهنگ و معیشت و خلقوخوی پدران ما را رقم زد و هنوز نشانههای آن بر چهره ایران همچون زخم ناسور، ماندگار است – رخ ندهد؟
اگر قوامالسلطنه برای جلب موافقت رهبران شوروی، راهی جز «مذاکره و چانهزنی سیاسی» را برمیگزید آیا احتمال نمیرفت آن چنانکه در شبهجزیره «کره» اتفاق افتاد، تا سالیان سال پس از جنگ دوم جهانی، همچنان بخش مهمی از شمالغربی ایران میزبان ارتش سرخ یا دستکم دست به گریبان پیامدهای حضور سیاسی بلوک شرق باشد؟
به گمان من بهرغم آن که مذاکرات قوامالسلطنه، به هر تدبیر یا حیله سیاسی، به توافق با رهبران شوروی برای خروج نیروهای ارتش سرخ از ایران انجامید، «پادشاه جوان ایران» نباید علیالقاعده چندان از بهکارگیری آن شیوه، یعنی مذاکره سیاسی و همه ملزومات آن، خرسند بوده باشد!
میدانید چرا؟ چون «منطق و منش پادشاهی» انگار پذیرش «مذاکره و چانهزنی» با طرف مقابل را نوعی سرشکستگی تلقی میکند!
«روح سرافراز سلطانی»، هرگز نمیتواند پذیرای پیشنهاد مذاکره و چانهزنی از سوی هیچ کسی، خواه «رعیت»، خواه حتی «اعیان» و خواه «قدرت بیگانه» باشد. این، یعنی پذیرش ضمنی موجودیت «دیگری» به مثابه یک قدرت موازی!
از این رو، چه بسا میتوان ادعا کرد که تاریخ جنگها و خونریزیهای داخلی و خارجی پادشاهان ایرانی، چه محلی و چه ملی، سرگذشت ابراز غیرت شاهانه برای پرهیز و کژتابی نسبت به انجام مذاکره سیاسی بوده است.
تردید ندارم که «اهل نظر» چنین برداشتی را از تحولات تاریخی، به چوب مصداق «تفسیر گذشته» با «معیارهای امروز» داغ باطله خواهند زد اما چه باک، که هنوز رگههایی از این «خصلت سلطانی» در مواجهه با «مذاکره و چانهزنی سیاسی» به عنوان یک تکنیک برای رسیدن به هدفهای سیاسی، در رفتار حکومتگران ایرانی باقی مانده است!
نکته جالب در تحلیل این خصیصه «ذلتانگاری مذاکره سیاسی با حریف یا رقیب» آمیخته شدن و فربهی آن با خمیرمایههای اعتقادی و دینی است. «ارزشهای ایدئولوژیک» قابل چانهزنی سیاسی نیستند. اگر کسی به هر دلیل و توجیه درباره «ارزشهای ایدئولوژیک» به مذاکره و چانهزنی تن دهد، پیشاپیش به ورطه «تجدیدنظرطلبی» در غلتیده است!
البته مناظره، جدل و احتجاج برای اثبات حقانیت ایدئولوژی خود و ابطال طرف مقابل، حساب دیگری دارد. اما «مذاکره» در این عرصه راهی ندارد.
تا آنجا که به قلمرو اختصاصی باورهای ایدئولوژیک معتقدان به یک عقیده، خواه دینی یا غیر آن، مربوط میشود، اینگونه صیانت از حریم ارزشها، حتی اگر مستلزم پرهیز و ممانعت از «مذاکره» باشد، دخالتی در سرنوشت اجتماعی نداردو موضوعی «درون اعتقادی» بهشمار میرود.
اما آن گاه که مذاکرهناپذیری ایدئولوژی به عرصه کنش سیاسی و رفتار حکومتی نیز تعمیم مییابد، وضعیت همان میشود که اینجا و آنجا، شده است.
اگر حکومت سلطانی به این دلیل حاضر به پذیرش فرستادگان خان مغول و مذاکره با آنان نمیشد که این شیوه را مغایر قدرقدرتی و صاحبقرانی خود میپنداشت و اصولا جز خود را آدم به حساب نمیآورد که با او همنشین و هم صحبت شود، حکومت ایدئولوژیک نه از سر خودخواهی و تکبر، بلکه به مثابه یک وظیفه و تکلیف برای پاسداری از حریم حقانیت محض ایدئولوژی، از پذیرش این شیوه سرباز میزند، چون آن را مقدمه به رسمیت شناختن طرف مقابل و بهنوعی،مشروعیت بخشیدن به او قلمداد میکند که البته با مبانی ایدئولوژیک منافات دارد.
ملاحظه میکنید که هرچند شکل و شمایل رفتار «مذاکرهگریز» «حکومت سلطانی» با «حکومت ایدئولوژیک» یکسان مینماید اما ماهیت آنها یکسره متفاوت است.
اما افسوس که در این جهان، معامله به «رفتار» میکنند و نه به «پندار» و واکنش، تاوان «شکل» کنش است و نه «ماهیت» آن!
اینک وقت آن است که فهرستوار، ملاحظاتی را پیرامون «مذاکره یا چانهزنی سیاسی» برشمارم:
۱- مذاکره، چه بخواهیم و چه نخواهیم، متضمن به رسمیت شناخت «موجودیت» طرف مذاکره است. البته لزومی ندارد که این موجودیت، برخوردار از مشروعیت سیاسی، حقانیت ایدئولوژیک باشد. میتوان با یک «دشمن»، «متجاوز»، «آدمربا»، «هواپیماربا» و «تروریست» نیز در صورت لزوم مذاکره کرد. اگر «قبح سلطانی» یا «حرمت ایدئولوژیک» مانع از این کار شود، آش همان است و کاسه همان که پیش از این اشاره رفت.
۲- مذاکره یا چانهزنی سیاسی، هیچ ملازمهای با «اعتقاد مشترک» ندارد. البته اندک «اعتماد مشترک» که پایه سودمندی آغاز و ادامه مذاکره است و اگر نباشد بیهوده مینماید، لازم است.
۳- مذاکره سیاسی، فرآیند «همه یا هیچ» نیست. بسته به عوامل موثر در «قدرت چانهزنی» هر طرف، در هر حال نوعی معامله پایاپای محسوب میشود.
۴- مذاکره سیاسی را نباید با مسابقه دو از نوع «سرعتی» عوضی گرفت. اگر هم مسابقه تلقی شود، از نوع ماراتن «استقامت» است. برای پیروزی تا خط پایان باید رفت.
۵- تز «مذاکره از موضع قدرت» متعلق به دنیای کلاسیک، به امپراتوران غالب در جنگهای قدیم است. در دنیای مدرن، هر طرف مذاکره به اتکای داشتههایی که «قدرت چانهزنی» او را فراهم میکند پا به عرصه مذاکره میگذارد. تفاوتی هم ندارد که طرف مذاکره، یک قدرت جهانی باشد یا یک قدرت منطقهای و معمولی، نماینده یک «کشور» باشد یا نماینده «جامعه جهانی».
۶ – «مذاکرهگریزی» و پرهیز از چانهزنی سیاسی، نه لزوماً نشانه «حقانیت» و نه ثابتکننده «قدرت» برتر است. چه بسا، گاه خلاف این دو را، هرچند به اشتباه، القا کند.
۷- مذاکره یا چانهزنی سیاسی، شباهت حیرتانگیزی به «شکار» دارد. آمیزهای است از فن و مهارت و هنرمندی و صبوری و امیدواری. در عین حال که دقت و هوشیاری میخواهد، سرعت تصمیمگیری و اقدام نیز لازم دارد. نمیتوان بدون مصرف هیچ گلولهای، حتی اگر گاه به خطا نشانه رود، چیزی را شکار کرد.
عوامل قدرت در چانهزنی سیاسی
لطیفه روزگار این که، عوامل قدرت در چانهزنی سیاسی، برای هر دو طرف مذاکره به یکسان، هرچند نه به یک اندازه، است. برخی را برمیشمارم:
۱- نیازهای طرف مذاکره
۲- آسیبپذیریهای طرف مذاکره
۳- مزیتهای نسبی هر طرف
۴- لابی هر طرف در طرف دیگر
۵- عوامل روانی، تاریخی، فرهنگی و حتی عاطفی مشترک میان دو طرف مذاکره
۶- تمایلات سمپاتیک در افکار عمومی هر طرف نسبت به طرف مقابل و به ویژه در مقیاس جهانی
مجال آن نیست که به تفصیل برای هر یک از اینها شاهد مثال ارائه کنم اما به گمان این قلم یکی از مهمترین چالشهای کنونی در عرصه سیاسی داخلی و بینالمللی ما، نادیده گرفتن همین عوامل قدرت در چانهزنی سیاسی شمار میرود.
پیامد بسیار ناگوار و پرهزینه این رویکرد، یعنی «مواجهه ایدئولوژیک با مذاکره سیاسی» و نادیدهانگاری عوامل قدرت در چانهزنی سیاسی، هیچ نیست جز ناگزیری از «خوردن چوب و پیاز»!
چه بسا واکاوی غیرمتعصبانه مهمترین چالشهای سیاسی پس از انقلاب به ویژه جنگ، قضیه گروگانها، و نیز مسائل مربوط به روابط ایران و آمریکا و اخیراً پرونده هستهای ایران، یک بار برای همیشه متولیان کشور را به بازنگری در مقوله «مذاکره و چانهزنی سیاسی» تشویق کند.
در پایان تاکید میکنم که عرصه سیاسی داخلی نیز از بیرمقی و رنجوری عنصر «چانهزنی سیاسی»، گرفتار پژمردگی و بیخاصیتی است که تفصیل آن را به مجال دیگر وا میگذارم.
پاسخ دهید